سلااام
منم ی زنم ک یازده ساله منتظرم
هی شکستم و هی پا شدم وایستادم
از ۱۹ سالگی دنبال بچه دار شدنم
موهای سر خودم و عزیز دلم سفید شد(اون روز ی موی سفید روی سینش دیدم)
در و دیوار ساکت خونه رو نگاه می کنم و اشک می ریزم
ترحم دیگران رو می بینم و تلخ؛ لبخند میزنم
از یکنواختی زندگیم می ترسم
از اینکه شوهرم خسته بشه می ترسم
از اینکه یائسه بشم می ترسم
از اینکه مجبور بشم عشقم رو با کس دیگه ای تقسیم کنم می ترسم
اما...اما....با همممممه ی این ترس ها و شکست ها
شدیدا امیدوارم
برام دعا کنید
ب حرمت دلهای شکستتون برام دعا کنید
منم دعا می کنم هییییچ زنی با مادر نشدن امتحان نشه
انتظار خیییییلی سخته