سلام من 40سالمه
سالهاست ازدواج کردم و اوایل بچه نمیخاستم چون نه پول داشتیم نه خونه نه ماشین ونه هیچی
همسرم دانشجو بود که ازدواج کردیم بماند که ما حتی عروسی نگرفتیم چون خانواده ها ناراضی از ازدواج مابودن که اصلا دوست ندارم درموردش تواین تاپیک صحبت کنم
همسرم یه کاره معمولی پیدا کرد ومنم تویه شرکت کار میکردم خونه گرفتیم با کم و کاست زندگی کردیم وهی گفتیم بزار فلان بشه بزار بهمان بشه بعد بچه دار میشیم دوسه سال گذشت ومن دوست داشتم نی نی بیارم
خب
خب
خب
منتظریم
رفتم دکترو چکاپ گفت شما سالمه سالمی وشروع کن به نزدیکی وفلان وبیسار
هر ماه میگذشت و بی بی چک منفی تنها چیزی بود که نابودم میکرد
وای امضات
عزیزممم... منم تنبلی تخمدان دارم و فعلا که بچه دار نشدم.... منم از مادرشوهرم متنفرم... با اینکه در کل زن خوبیه ولی هربار که میگه بچه بیار نفرتم بهش اضافه میشه...
بنظرم یه تجدید نظر تو امضات بکن
به همین منوال دوسال گذشت وهربار دکتره نادونم میگفت میشه شمامشکلی نداری واین حرفا ومن اصلا به عقلم نمیرسید شاید این دکتر فقط اسمش دکتره!!
خب بعدش چی شد استاتر؟
خوشگلا لایکم کنن وقتی جدید گذاشت
خببب لایک کنین
زیبا لایک کن
تو این مدت خانواده شوهرم باما رابطه برقرار کردن ولی ما به کسی نگفتیم که به دنبال بچه هستیم ولی کارهای خودمونو دنبال میکردیم
تایه همکارم بهم گفت یه دکتر میشناسه که دکتره خوبیه رفتم پیشش
یه خانم مسن بود بسیار مهربون
