دورت بگردم بی سیاست عمل کردم
خیلی خیالش و از بابت خودم جمع کردم
ترس از دست دادن نداشت
خیلی کارا به خاطرش کردم
از خیلی کارا بخاطرش دست کشیدم ...
مدام در دسترسش بودم
کلِ عشق و محبتم رو به پاش ریختم
اجازه ندادم ترس از دست دادنِ من رو داشته باشه
میدونی چی میگم ؟؟
اوایل خیلی خوب بود
اواخر ازم سرد شده بود انگار
مدامبا رفیقش بود
خونه اش شده بود پاتوق ...
مثل قبل باهام حرف نمیزد ، همش بهم زنگ میزد با خستگی صحبت میکرد ، ی جوری بحثمون میشد
من خیلی ام مهرطلب هستم !
چندین بار بهش گفتم اذیتم ازین سیستم ، درست نیست و اینا ...
توجیه و دلیل میتراشید و خودشو تبرعه میکرد ...
ی روز با خودم گفتم بذار تنبیه کنمش !
یه صبح تا شب جوابشو ندادم !
شب واسش نوشتم از ناراحتیم و چیزهایی که اذیتم کرده و از این بی توجهی ها و....
خوند و جوابمو نداد !
بعد از ۲ روز پیام داد که واسه اومدنِ خونوادم به خونتون(واسه خواستگاری) هیچ برنامه ریزی نکن چون با این وضعیت من اجازه نمیدم بیان.خداحافظ...
منم نوشتم:سلام ، نه من هیچ برنامه ریزی نمیکنم ، بازم ممنون که اطلاع دادی خداحافظ ....
بعدِ نیم ساعت پیام داد : خیلی کارِ خوبی میکنی چون من و تو اصلا به درد هم نمیخوریم !
منم نوشتم: انشاالله که همینطور باشه و تصمیم عقلانی باشه برامون❤
نوشت: اره صد در صد هست ، تو خیلی کودکی و درک نداری و ارامشم و کارم باارزش تره و.... اخرشم نوشته بود کلا دیگه به من اس نده هر تصمیمی هممیخوای واسه زندگیت بگیر...
منم دیگه پیامی ندادم بهش....
ناراحت نیستم از خودم چون کمنذاشتم قربونت بشم ، زیاد گذاشتم ....
زیادی خوبی کردنم تهش داستانه ....