طوری نیست که بگم اینموقعیت طلایی هستش و اگه از دستش بدم دخترا رو هوا میزننش!
اصلاااااا اینطور نیست ...
من چون دوسشداشتم خیلی چیزها رو واسه خودم کمرنگ کرده بودم ، مثلاً جایگاه اجتماعی خانواده من بالاتره ، طوری ک میترسیدم نکنه پدر بره تحقیق حرف خاصی راجبشون بشنوه و نه بیاره !
عصبی بود ، خودشم میگفت من عصبی ام و تندم و قبول داشت
البته زبونش خیییلی به قربون صدقه هم باز میشد که از خودم یاد گرفته بود
همیشه بهش میگفتم تو ورژن پسرونه من شدی !
خسیس بود ، بارها متوجه شده بودم اما خودمو گول میزدم که شاید اشتباه میکنم و این حسابگره نه خسیس!!!
دوست داشت که حرف حرفه خودش باشه
معمولا هروقت ابراز ناراحتی میکردم یه طوری رفتار میکرد که کلِ تقصیر هارو مینداخت گردنمن و خودشو تبرعه میکرد!
خیلی چیزارو رو هم بذارم دلیلِ محکمی میشه که دیگه هیچ ارتباطی باهاش نداشته باشم