حالا یبار شوهرم ک داشت میومد بهش گفتم رب و تخم مرغمون تموم شده، خرید کرد بعد عادت داره یه سر میزنه اکثر وقتا خونه ننش،
ننشم اینارو دستش دیده داشته خودشو جر میداده ک پسرم میخاد املت بخورع،
بعد ک فهمید من غذام چلو گوشته با باقی پلو ضایع شد در حد چییی.
عوضی بعضی روزا ب شوهرم میگه بیا غذا بخور، شوهرمم میگع خانومم غذا گذاشته میرم مبخوریم،
تو این یکسال و خورده ای شوهرم جز یکی دوبار املت نخوردع، جز ۴ یا ۵ بار غذای نونی نخورذه،
حالا مادر شوهرم فک کرد املت میخورع یجوری جر میداد خودشو انگار شوهرم خونشون چی میخورد، من ک یکبار یه غذای درس حسابی ندیدم، یا بادمجون سرخ کرده بود، یا کدو خورشتی پخته ضده بود، خیلی زحمت میداد ب خودش یه قرمه سبزی ای یا لوبیا پلو چن هفته یکبار درست مبکرد.
ماشالا شوهرم از وقتی عروسی کردیم هیکلش دو برابر شده انقد ک میرسم بهش.
طفلک نامزد ک بودیم بعضی روزا میرف خونه میدید ناهار نیس یا شام نیس واسه خودش نیمرویی املتی چیزی میزد، خواهرای انترشم مبومدن دو لپی میخوردن یا سفارش میدادن بیشتر بزن منم گشنمه، خو لعنتی تو ک گشنت بود چرا درست نکردی چیزی