باهاش دوست شدم.8 ماه بود از اعتیاد پاک بود.بعد از سه ماه کم کم دیدم خیلی دوسش دارم.اوایل که باهاش دوست شده بودم یواش یواش موضوع و به مامانم گفتم.همه چیو بهش میگفتم.وای خیلی بد برخورد کرد.گفت فکرشم نکن.مگه بابات و نمیبینی؟مگه منو نمیبینی؟؟میخوای خودتو بدبخت کنی؟خلاصه با همه اینا چون خیلی دیگه علاقه ام بهش زیاد شده بود ادامه دادم
تا اینکه یه روز که تو اتاق خواب خوابیده بود و بابام خونه بود با داداشم دیدم از آشپزخونه یه بویی میاد از سوراخ در نگاه کردم دیدم بابام تو آشپزخونه سر گازه و داره یه کاری میکنه
کم کم فهمیدم موضوع دیگه قرص نیست.نمیدونم از سادگیم بود یا بچگی که همه چیو برای این دوستم که عاشقش بودم تعریف میکردم.گفته بودم بابام چجوریه.وقتی بهش گفتم که چی دیدم گفت صد در صد بابات کراک میکشه
دنیا تو سرم خراب شد.مگه دیگه زندگی خرابتر ازینم میشد که حالا کراکم بهش اضافه شده.ازون بدتر اینکه برادر من تو 4.5 سالگی وقتی داشت بازی میکرد چشمش به بابام میفتاد و میدید اون داره چی کار میکنه
خیلی اذیت میشدم میگفتم خدایا لااقل به این بچه رحم کن.
خلاصه اینکه تصمیم گرفتیم بابامو بفرستیم کمپ تا ترک کنه.بابام خیلی یکی از خواهراشو دوست داشت.همش تلفنی باهم پچ مچ میکردن.
وقتی تصمیمیم گرفتیم بابامو ببریم واسه ترک اینارو در جریان گذاشتیم.مسلما بابام نمیومد با پای خودش ترک کنه
کمپ یه دارویی بهمون داد گفت اینو تو قهوه یا چای حل کنید بدید بخوره میخوابه ما میایم میبریمش
من فقط 16 سالم بود.این صحنه ها برام از عذاب جهنم بدتر بود.بلاخره بابام بود طاقت نداشتم ببینم دارن به زور میبرنش.پودر و دادن به من ریختم تو نسکافه بابام.دادم که بخوره.چون به من شک نمیکرد گفتن تو بده.وقتی آوردم اول یکم خورد گفت یه مزه ایه یه ذره بخور دهنمو چسبوندم به فنجون گفتم نه مزه بدی نداره...همونجا لبام سر شد.تازه فهمیدم این دارو چقدر قویه.بابام فقط چند قلپ خورد و کم کم بیهوش شد