سلام من سه ساله عقدم...شوهرم کلا آدم بدبین بددهنیه..امروز رفتم کلاس خیاطی قبلشم گفتم میرم کلاس بهش.. خلاصه بابام دیر کردومن با تاخیر رفتم کلاس بابامم چون عجله داره منو نمیبره دم اموزشگاه سر کوچه پیدا شدم از ی کوچه میانبر زدم رفتم دیدم بچه ها نیستن زنگیدم ب مربی گفتم شما قبلا اطلاع رسانی کردین؟؟گف اره تو گروه گفتم(حالا چونمن ی مزاحم تلفنی داشتم شوهرمخطمو شکست و ی خط جدید گرف برام و گف تو گروه نری اصلا خط جدیدمم این خانومه نداشت چند دفه من بیخود رفتم و برگشتم چون پیامارو نمیدیدم)حین اینکه داشتم با مربی میحرفیدم دیدم پشت خطی دارم قط ک کردم دیدم شوهرمه..جواب دادم میگه ک کجا رفتی تو اون میلان؟باکی حرف میزدی..
منم گفتم بیادنبالم کلاس نیس بعد توضیح میدم...وقتیم اومد دنبالم تک میخاس بزنه مامانم زنگید باز اشغال بودم...رفتم بیرون زود دیدم خیلی عصبانیه میگه کو گوشیت چرا اشغالی باکی حرف میزدی منم گفتم ب این حسات غلبه کن تو نباید اینجوری باشی...(اخه کلا باهاش بحث دارم ک انقد بدبینه میخام درست شه)میگه بابام زنگ زده بهم گفتم زنت از ی ماشین غریبه پیاده شد رفته توکوچه..منم اومدم ببینم چخبره...منم گفتم ب بابات چ ربطی داره اونچیکاره من میشه ک آمار منو میگیره....
پست بعد خیلی طولانی شد این