من بچه بودم دوتا جوجه داشتم،وقتی مردن رفتم فضای سبز نزدیک خونمون خاکشون کردم،روی دیوار بغلشون هم کادر کشیدم که سنگ قبرشون بشه،اسم جوجه هامو نوشتم با تاریخ فوتشون!!
بچه بودم فک میکردم تلوزیون که برنامه و آدمارو نشون میده،انگار توی تلوزیونن،ینی فک میکردم چطور اینهمه آدم توی تلوزیون به اون کوچیکی جا شدن!!!
بچه گیام فک میکردم مامانا دعا میکنن بچه میاد،منم همیشه دعا میکردم خدا بهم بچه بده،همیشه هم ب مامانم میگفتم چرا دعای تو قبول شده دعای من نمیشه!
بچه بودم میرفتیم خونه داییم توی شهر مراغه ست،فک میکردم فقط خونه داییم مراغه س!خونه خالم ک تو همون شهره،جزو مراغه به حساب نمیومد!!!
یه تخته وایت برد بزرگ داشتم،میزدم ب دیوار،عروسکامو دور اتاق میچیدم بهشون درس میدادم! تازه بعضی وقتام امتحان هم میگرفتم ازشون!نفری یه برگه جلوشون میذاشتم!
بچگیام یه شال داشتم بنفش رنگ،ریشه ریشه داشت دو طرفش، خیلی صاف و لخت بود ریشه هاش،منم با کلیپس بطور منظم و دقیق میزدم به موهام جوری که شال معلوم نباشه اما ریشه هاش آویزون بشه که مثلا موهام بودن!!!
آرایشگر هم بودم! موهای عروسکامو مدلای مختلف بعضا کچل میزدم!!!
از استخر میترسیدم اما دوس داشتم امتحان کنم مثلا رفتم عمیق! حموم که میرفتم،لگن کوچولورو پر آب میکردم،سرمو میکردم توش با صورت،تا مرز خفگی میرفتم بعد میاوردم بیرون که مثلا از آب اومدم بیرون!!!
یه عروسک نوزاد داشتم،لامصب مو نمیزد با بچه واقعی.حتا لباساش و حالت صورتش عین نوزاد بود.منم مثلا مامانش بودم،یبار با خانواده رفتم شابدولظیم،دسشویی رفتنی منتظر بابام بودم،بعد ک بابام اومد دیدم یه مرده بهش گفت آقا بچه رو دادی دستش الان میندازه،چون پتو پیچش کرده بودم عین بچه واقعیا! بعد بابام بهش گفت عروسکه! اونم خندید!
معلم بازی که میکردم مثلا روخوانی فارسی.تو برگه ها اسمای خیالی مثلا اسمای همکلاسیامو مینوشتم،میگفتم فلانی بخون،خودم شرو میکردم ب خوندن،هروقت توپوق میزدم یک نمره کم میکردم از اون شاگرد خیالی! تازه آخراش ک خسته میشدم از بلند خوندن،بیشتر توپوق میزدم طبیعتا غلطای بیشتری هم میداشت اون شاگرد خیالی! منم داد میزدم میگفتم فلانی هواستو جمع کن همش غلط میخونی،اونم مثلا میگفت ببخشید خانوم!!!