فک میکردم یه ایرانه و یه خارج😀 امریکا هم حسود ماس میخواد مثل ما بشه😐
بعد خداروهم یه امام خمینی بزرررررگه ابری تصور میکردم ک مثل هوهو خان تو اسمونا رو صندلی ابریش نشسته نیزه سه شاخ پوسایدونم دستشه😂
کتاب زیاد میخوندم مثلا ژول ورنو اگاتا کریستیو خدایان یونانو علوم ترسناکو... شبا ک خوابم نمیبرد فانتزی میساختم ک جای شخصیتای داستانم بعد داستانو عشقی میکردم بعد ب جای حساس ک میرسیدم خوابم میبرد😐 صبا ک بیدار میشدم ناراحت بودم ک ب سرانجام نرسوندمش😅
حالا تفکراتمون ب کنار رفتارامونم مثل بچه ها بود بعضی از بچه های الان چنان بزرگونه رفتار میکنن نمونشم خواهرشوهر هفت ساله ی دوستمه ک لعنتی یه تیکه ها و حرفایی ب دوستم میگه ک ادم کف میکنه این ی خواهرشوهر سی ساله با سیاسته یا یه بچه هفت ساله
دوستم میگفت ن میتونم جوابشو بدم خودمو با بچه یکی کنم ن جلوی حرفاشو بگیرم
قشنگ فی البداهه هم میگه شاید مثلا منشأش حرفای بزرگترا باشه اما چیزایی ک میگه و کارایی ک میکنه مشخصه از خودشه 😶 ب دوستم میگم یا خدا ب دادت میرسه یا طلاق😂