خیلی گستاخانه حرف میزد ترجیح دادم جوابشو ندم و تو حماقت خودش بسوزه
فقط گفتم هر جور دوست داری فکر کن همینه میخای بخواه میخای نخواه
حمید هم فرداش رفته بود مغازه و از در سیاست با بابام وارد شده بود ( بگو چه جوری روش شده بود ) که حاجی کلید آپارتمانو میدی بابام گفته بود میخای چکار گفته بود میخام برم متر بزنم موکت واسش بگیرم آخه اینجور که ندا میگفت نمیخاید خیلی همه جاش فرش باشه گفتم موکت باشه پس اینجوری خیلی بهتره
توقع داشت بابام هم بگه نه فرش میگیریم خیالت راحت باشه شما چرا تو زحمت بیفتی همه جاش فرش میشه نگران نباش
بایام هم آمپر چسبونده بود که به تو چه آخه ؛ هر چی بگیریم از سرت هم زیاده ؛ خودت چی داری از خودت که انقدر پر توقعی ؟ کسی یخچال و تلویزیونو مبلشو میگیره بلده برا باقی جاها چکار کنه
خلاصه برای اولین بار حمید شسته بود و پهن کرده بود
بابام که تعریف میکرد واقعا باورم نمیشد حمید رفته باشه به بابام اینجوری گفته باشه
حمید هم قهر کرده بودو از مغازه رفته بود
راستش دلم خیلی خنک شده بود آخه اینهمه تو اوج خستگیهای خرید جهیزیه که میامد خونمون یه بار به خواهرم نگفت خسته نباشی یه بار از پدرم تشکر نکرده بود انقدر پر رو و خودخواه بود که وقتی با ایما و اشاره ازش میخواستم تشکر کنه آروم بهم میگفت بزار آخرش ؛ هر سری که نمیتونم تشکر کنم