2733
2734
عنوان

داستان زندگی من.لیموناد جان(نداخانوم)

| مشاهده متن کامل بحث + 32002 بازدید | 283 پست

دو هفته ای با هم قهر بودیم حمید فقط میرفته مغازه و از اونجا هم میرفته خونه مامانش من حتی یه بار هم تو این مدت ازش نپرسیده بودم با حقوقی که از پدرم میگرفته چکار میکرده ولی تازه فهمیده بودم هر کاری باهاش میکرده واسه من خرج نمیکرده


بعد از دو هفته که با هدیه و شیرینی مثلا اومد آشتی هم دیگه نتونستم مثله قبل باهاش باشم گرچه به ظاهر باهاش آشتی کردم ولی ته قلبم پر از درد بود


از تموم جاهایی که منو میبرد و عاشق بعضیهاش بودم بدم اومده بود حتی از اون رستورانی که عاشق پیتزاهاش بودم


لعنتی انگار پیتزاهاش برام طعم دروغ و فریب گرفته بود


توی همین ایام بود که یه شب حمید بهم گفت امروز واسه آپارتمانی که پدرت ساخته مشتری اومده بود مغازه اما پدرت گفت فروشی نیست و واسه دختراش ساخته؛  بهم گفت خیلی کلکی چرا نگفته بودی


گفتم واسه این که واسه ما ساخته و من هنوز دختر این خونه هستمو فکر کنم به تو مربوط نشه گفت ندا تو که گفتی منو بخشیدی هنوز لحنت باهام بده و با طعنه حرف میزنی


گفتم وظیفه تو هست که بری دنبال خونه ؛ اون آپارتمان هم بابام گفته یه واحدش ماله توعه اما من نمیخام قبول کنم میخام تو روی پای خودت وایسی بفهمی زن گرفتن خرج داره و همین طور مجانی نمیشه صاحب همه چی شد


خیلی دمق شد گفت باشه ولی فکر واحدی مثله واحدهای بابات نباش


من نهایت بتونم یه شصت هفتاد متره اجاره کنم شنیدم واحدهای بابات  سه خوابه و شیک و مدرن و بزرگه ؛ اگه تو بتونی تو یه آپارتمان شصت هفتاد متره زندگی کنی بسم الله  چون که من بیشتر بیرون خونم این تویی که باید همش تو خونه باشیو اونجا رو تحمل کنی

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

نداجون فک کنم عاشق بابات شدم🙈 چه مرد ماهیِ خدا حفظش کنه براتون😍

ای جانم اتفاقا تو دوران دانشجویی ام یکی از دوستام عاشق بابام شده بود همش تا منو میدید به شوخی البته میگفت اول بگو بابات چطوره ؛ عاشقش شدم


البته ما هر سه تا دختر به شدت بابایی هستیم شاید متوجه شده باشین نقش مامانم تو داستان زندگیم خیلی کم رنگه چون همیشه از کوچیکی هر درد و دلی داشتیم به جای مامان به بابامون میگفتیم ؛ بابا واسمون لباس انتخاب میکرد پارک ما رو می برد و حتی تا هفت هشت سالگی حموم میبرد ؛ همه درسها و دیکتمون با بابام بود ؛ چقدر بهمون ریاضی یاد داد و شب که از سر کار بر میگشت جدول ضرب ازمون میپرسید


مامانم خیلی کم مسئولیت قبول میکرد و بیشتر میگفت حوصله ندارم برید پیش باباتون یا از باباتون بخواید

راستش افاده های مادر شوهرم خیلی اواخر رو مخم بود یه بار مریض شده بود حمید بهم گفت میری واسه مامانم سوپ درست کنی سرما خورده و حالش خوب نیس منم قبول کردم  رفتم خونشون زیر پتو خوابیده بود با شنیدن باز شدن در فقط به خودش زحمت داد و پلکشو باز کرد سلام کردم فقط سرشو تکون داد


رفتم جلو و گفتم خدا بد نده خوبی ؛ باز با حرکت سرش فهموند که بد نیستم ؛ زبون نداشت انگار


رفتم تو آشپزخونهدو مشغول شدم یه تیکه گوشت با یه پیاز برداشتمو بعد بلغور گندم بود یا جو نمیدونم بعد هم دو تا هویج و عدس و چند تا گوجه رنده شده


بلغورو جدا گذاشتم و بقییه موادو با هم گذاشتم بپزه همین جور که داشت میپخت به یخچال سری زدم نخود فرنگی هم بود راستش وسوسه شدم در حد یه مشت کوچیک واسه خوشگلی بیشتر نخود فرنگی هم توش ریختم


باز یه کم که گذشت در یخچالو باز کردم دیدم شلغم هم هست شنیده بودم شلغم واسه سرما خوردگی خیلی خوبه دو تا آوردم بیرون و رفتم تو فکر که جدا بپزمشون یا همین جور درسته بندازمش تو سوپ


آخرش گفتم درسته میندازم تو سوپ که هم خاصیتش بره تو سوپ هم اینکه خیلی طعمشو به سوپ پس نده


اونم انداختم آخر سر هم بلغورو اضافه کردم نمک و ادویشو هم اندازه کردم دیگه کاملا جا افتاده بود سیر داغ درست کردم با کمی نعنا و ریختم توش ؛  اندازه یه کاسه کوچیک واسه خودم ریختم به نظر خودم که خیلی خوشمزه شده بود


اینکه ترکیباتشو انقدر با جزئیات گفتم فقط واسه این بود که نظرتونو بدونم خیلی زیاده روی کردم تو ترکیب مواد ؟




خلاصه مادرشوهرمو با لحن آرومی صدا کردم که پاشو سوپ آمادست گفت الان نمیتونم بعدا میخورم ؛ منم یه جا به صورت پاره وقت مشغول کار بودم   (حقوق بالایی نمیدادن اما کارمو دوست داشتم حسه مفید بودن بهم می داد )  دیرم شده بود گفتم پس من میرم شما هم حتما استراحت کردید سوپتونو بخورید


 غروب که از سر کار برگشتم به حمید زنگ زدمو حال مادرشو پرسیدم و اینکه سوپمو دوست داشت


با ناراحتی گفت ندا واقعا آشپزی بلد نبودی می گفتی اون همه موادو چرا حروم کردی مادرم قابلمه سوپتو با جاش ریخت دور  ؛


گفت ندا رفت آشپزخونه هر چی تو یخچال دیدو با هم قاطی کرد و گذاشت رفت


خیلی دلم شکست از صبح تا ظهر برای اون سوپ زحمت کشیده بودم بعد انقدر راحت میگه مادرم قابلمه سوپتو ریخت دور


حتی اگه ریخته بود دور هم نباید به من میگفتن فوقش میگفت بد نبود

2731

تمام این بد اخلاقی های مادر شوهرم و زور گویی هاشو پای این میزاشتم که خودم سر خونه زندگیم نبودم مجبورا به اصرار حمید میرفتم خونشون و مادر شوهرم باهام بد اخلاقی می کرد


با خودم میگفتم اگه سر خونه زندگی خودم بودم نمیتونست اینجوری باهام رفتار کنه چون اونم خلاصه میخواست بیادخونمون و اون وقت ممکن بود منم همون جوری سرد باهاش رفتار کنم


به حمید میگفتم پس کی میخاید عروسی بگیرید میگفت مگه جهیزیه ات جوره ؛ با پدرم در مورد جهیزیه صحبت کردم  گفت خریدن جهیزیه وقتی پولش باشه کاری نداره که خدا رو شکر پول هست اول بگید کجا میخاید زندگی کنید


خودت میدونی که من یه آپارتمان واسه شما دخترام ساختم که یه طبقهش واسه توعه الان هم تقریبا تکمیله تازه کابینت هایی که انتخاب کرده بودیو کابینت ساز تمومش کرده ؛ برید با هم اونجا رو ببینید دوست داشتید اونجا زندگی کنید یا هر جای دیگه واسه من فرقی نداره


بعد هم اضافه کرد ندا واقعا از ته دلم اون خونه رو واسه شما دخترام ساختم و افتخار هم میکنم بری اونجا بشینی اما راستش اصلا راضی نیستم حمید انقدر مفت صاحب همه چی بشه و قدر هم ندونه باز هم خودت میدونی




راستش منم راضی نبودم واسه همین به حمید گفتم بابام گفته خونتونو انتخاب کنید که وسایلو خریدیم همون جا بزاریم گفت حرفی از آپارتمانش نزد گفتم نه


گفت پس برای چی جلو مردم دروغ میگه واسه دخترامه


گفتم به تو ربطی نداره


 اصلا کدوم پدری تو این شهر هم دختر میده هم خونه میده هم ماشین میده هم جهیزیه


چقدر شماها توقعتون زیاده؛  آمدید خواستگاریم تا حالا چقدر خرج کردید چقدر هزینه کردید که انقدر پر توقعید


انقدر که تا حالا ما خرج کردیم یه تشکر خشک و خالی کردید و تموم عقده هامو خالی کردم


اونم گفت میخواستی چشماتو باز کنی قبله ازدواج ببینی چی دارم بعد بله بگی


منم گفتم چشامو باز کرده رودم فکر کردم اگه مادیات ندارید حداقل مرام و معرفت و انسانیت دارید که اونم بعد عقد فهمیدم ندارید


یه دعوای حسابی اون روز کردیم تا اون باشه فکر خونه رو از سرش بیرون کنه از فرداش هم رفتیم دنبال خونه


واقعا وحشتناک بودن خونه هایی که بهم نشون میداد


در دستشویی و حمومش باد کرده اغلب انقدر تنگ و تاریک که نمیدونم چه جوری میشد تو اون دستشویی نفس کشید یا تو اون حموم دوش گرفت


آشپزخونه هاش انقدر کوچیک که واقعا نمیشد آشپزی کرد


بوی نم دیوارها


فقط وقتی می آمدم بیرون یه نفس عمیق میکشیدم انگار از زندان اومدم بیرون 

بچه ها به خدا دستم درد گرفت انقدر تایپ کردم باور کنید تمومش جز به جزئش به جز واقعیت چیز دیگه ای نیست اومدم درد دل کنم نیومدم که رمان تعریف کنم ولی اگه با جزییات مینویسم واسه اینکه از کلی گویی بدم میاد تو کلی گویی میتونم بگم خلاصه خانواده خیلی خسیس و بدی بودن اما اصلا بهم نمیچسبه انگار که فقط خواستم یه چیزی گفته باشم


اما اینجوری نمیدونید چقدر احساس سبکی میکنم مخصوصا که همدردیهاتونو میبینم ممنون بازم از همتون

نداااا تند بنویسس اسم ابجی کوچیکتم بگووو

اسم خواهر کوچیکم رویاست حتی همه  اسمامونو هم پدرم انتخاب کرده و کلا مادرم نه نظر میداده و نه خیلی علاقه به خرج میداده تو این چیزا

بچه ها میدونم که همتون واستون سواله  که من باهاش ازدواج کردم یا نه


گر چه دوست ندارم جلو جلو موضوعاتو بگم ولی آره ازدواج کردم چون قبلا یه عقد نا موفق داشتم دوباره جدا شدن واسم کابوس بود


شما نظرتونو درباره دختری که دو بار  عقد میکنه و جدا میشه رو بگید هر چقدر هم که بخواید مثبت اندیش باشید باز هم میگید دختره پر توقع بوده یا ناز پرورده بوده یا یه ایرادی داشته که پسرها بعد عقد متوجهش میشدنو ولش میکردن


راستش بارها توی عقد پدرم گفت ندا فکر نکن که این چون دومین بارت هست میخای جدا شی پس باید سکوت کنی و تحمل کنی


آدم به بار به دنیا میاد یه بار هم زندگی میکنه پس گور بابای مردم و حرفاشون اگه واقعا داری اذیت میشی ولش کن در این خونه به روت بازه؛  من کاری میکنم که همه خاطرات بد یاد بره


گرچه با شنیدن این حرفا از پدرم دلم قرص میشد اما لامصب نمیتونستم حتی فکرشو بکنم مثلا دوستم مریم بشنوعه که من دوباره جدا شدم


یا فامیلامون خداااااا نه ؛ انگار بیشتر دوست داشتم برم از بالای پشت بوم خودمو پرت کنم پایین تا دیگران دوباره بشنون من جدا شدم


این طرز تفکرم بود و نمیشد عوضش کرد

راستش سعی میکنم یه کم خلاصه تر بگم


تو بازدید خونه ها به این نتیجه رسیدم که من آدمی نیستم که بتونم این خونه ها رو تحمل کنم گرچه به فکر محدود کردن امکانات به حمید بودم


 اما واقعا اگه قرار بود تو این جور خونه ها زندگی کنم اول انگار خودمو به زنجیر کشیده بودم تا بتونم یه طناب هم به دور حمید بپیچم زجری که قرار بود من تو این خونه ها بکشم هزار برابر حمید بود




واسه همین خیلی زود تسلیم شدم به پدرم همه چیزو گفتم گفتم بابا فکر اینکه من برم تو اون خونه ها و جهیزیه ببرم هم داره داغونم میکنه بزار حمید همه جوره خوش به حالش بشه ولی من تو اون خونه ها واقعا نمیتونم زندگی کنم قلبم میگیره نفسم بند میاد




پدرم گفت خوب این طور که تو میگی بیشتر تو زجر میکشی تا حمید چون تو بیشتر تو خونه هستی اشکالی نداره


از فردا با خواهرت برید واسه خرید جهیزیه منم دو تا کارگر میگیرم واحدتو تمیز کنن


اما ماشینو بعد عروسی دیگه نبر خونتون بزار همین جا باشه


 


ناراحت نشی ولی دوس ندارم پشت سرمون بگن چه آدمای پخمه ای دخترشون رو دستشون باد کرده بود


 مجبورا هم دختر بهمون دادن هم ماشین هم خونه هم جهیزیه  که فقط دخترشونو از رو دستشون بر داریم

غیبتم برای همینه که حال میده.میشینی همه چیزو میگی و خودتو خالی میکنی و جیگرت حال میاد و میری به ادام ...

دقیقا حالمو از کجا فهمیدی واقعا وقتی میگم دلم خنک میشه که یکی احوال دلمو فهمیده راستش تو این مدت حتی یه دوست نداشتم که بهش بگم یعنی دوست که زیاد دارم ولی همشون یه جورایی از قبل مجردیم همش میگفتن خوش به حالت چه بابای خوبی داری هیچ وقت دوست نداشتم بهشون بگم با وجود داشتن بهترین‌ پدر دنیا هم خیلی طعم خوشبختیو نچشیدم همیشه جلوشون خودمو خوشبخت و خوب نشون میدادم

خلاصه با خواهرم رفتیم دنبال جهیزیه ؛ خرید جهیزیه از یه طرف که ساده میاد از طرف دیگه واقعا وقت گیرو خسته کننده است خورده ریزها رو بیشتر از شهر خودمون گرفتیم و واسه بقیبه اش رفتیم با بابا تهران اونم نه یک بار چند بار ؛


اما هیجان خرید چیزهای نو و ست کردنشون با هم ؛ هم فوق العادست


روزهایی هم که خرید نمیرفتیم تو اینترنت دنبال چیدمان های زیبا و مدلهای جدید مبلمان و سرویس خواب و غیره بودم


روزهای شیرینی بود؛  حمید هم هی حرص میخورد که چرا منو نمیبرید یعنی نظر من واستون مهم نیست بهش میگفتم آخه کدوم داماد تو خرید جهیزیه نقش داره ؛ هی میپرسید واسه اتاق خواب ها چکار میکنید فرش میخرید چند متره


واسه هال چی فرش های چند متره میخواید بخرید


اسم برند وسایلت چیه ؟ سامسونگ باشه ها ؛ ال جی به درد نمیخوره ؛


واقعا فکر میکردم  سوالاتش از روی هیجانه چون خودمم خیلی زیاد اون روزا فکرم درگیر همین موارد بود که چکار کنیم بهتره


 


خونه یکی از دوستام دیده بودم که تو اتاق خوابش کنار تختش یه فرش فانتزی خوشگل انداخته بود و اصلا کل اتاق خوابو فرش نکرده بود خیلی از اتاق خوابش خوشم اومده بود هم شیک شده بود هم مدرن


واسه همین در جواب حمید که گفته بود اتاق خواب ها رو چکار میکنید همین مدل اتاق خواب دوستمو شرح دادم


همین طور در جواب نحوه فرش کردن هال دوست نداشتم فرش ها کیپ تا کیپ هال باشن دوست داشتم به جای سه تا فرش دوازده متری سه تا نه متری بگیرم که سرامیک زیبای هال هم از اطرافش دیده بشه


اینا رو در جواب حمید بهش گفتم چقدر من ساده بودم که خودم با دست خودم آتیشو روشن کردم میتونستم بهش بگم سوپرایزه یا بگم هنوز تصمیم نگرفتیم


فکر کردم الان اونم نظرشو میگه و با هم دیگه به یه چیدمان خوب میرسیم اما حمید یه دفعه گر گرفت که یعنی چی ؟ یعنی نمیخاید واسه اتاقها فرش بگیرید


گفتم من که فعلا فقط نظرمو در مورد اتاق خواب گفتم و در مورد اون دو تا اتاق دیگه حرفی نزدم گفت دیگه لازمم نیست چیزی بگی


ادای روشن فکرا رو در میاری و اسم دکوراسیون جدید میزاری روش که فرش کمتر بخری


ببین بهت گفته باشم من از اینکه سرامیک های هال یا اتاق ها دیده بشن متنفرم ؛ اگه فکر کم خرج شدن جهیزیه تی و میترسی پولهای بابات حروم بشه حداقل موکت کن ؛ بازم ندارید بگید خودم موکت میخرم

تموم شد؟

یک عمر برا دوست داشتنت ❤ مدت کوتاهی ست   مگر آدم چندسال عمر می کند❤ و تازه ممکن  است  نصف عمرش هم تورا نشناسد ❤ تو امّا از ابتدا بوده ای همین طور دوست داشتنی ❤مخاطب هرچه شاعر!❤دلبر هرچه عاشق!❤ کسی نتوانسته تورا جوری که عاشقش هستی دوس بدارد جز من!❤  قول می دهم تمام عمرم را خوب خوب دوستت داشته باشم ❤ و بار دیگر که پا به جهان گذاشتم                    زودتر عاشقت شوم هرچه زودتر...❤❤❤

کاربران نازنین و عزیز تورو خدا هیچ کامنتی نذارید و منتظر بمانید ک ندا خانم بیاد بقیه ی داستان زندگیشو بگه.مرسی.فقط خواهشها میکنم بعداز این کامنتم یکی لیموناد رو تک کنه تا بیاد اینجا....و لطفا بعداز اینکه دیدین کاربری لیموناد رو منم کرد دیگه کسی اونو منشن نکنه...چون من بلد نیستم تگ کنم کسیو...با تچکر

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز