تمام این بد اخلاقی های مادر شوهرم و زور گویی هاشو پای این میزاشتم که خودم سر خونه زندگیم نبودم مجبورا به اصرار حمید میرفتم خونشون و مادر شوهرم باهام بد اخلاقی می کرد
با خودم میگفتم اگه سر خونه زندگی خودم بودم نمیتونست اینجوری باهام رفتار کنه چون اونم خلاصه میخواست بیادخونمون و اون وقت ممکن بود منم همون جوری سرد باهاش رفتار کنم
به حمید میگفتم پس کی میخاید عروسی بگیرید میگفت مگه جهیزیه ات جوره ؛ با پدرم در مورد جهیزیه صحبت کردم گفت خریدن جهیزیه وقتی پولش باشه کاری نداره که خدا رو شکر پول هست اول بگید کجا میخاید زندگی کنید
خودت میدونی که من یه آپارتمان واسه شما دخترام ساختم که یه طبقهش واسه توعه الان هم تقریبا تکمیله تازه کابینت هایی که انتخاب کرده بودیو کابینت ساز تمومش کرده ؛ برید با هم اونجا رو ببینید دوست داشتید اونجا زندگی کنید یا هر جای دیگه واسه من فرقی نداره
بعد هم اضافه کرد ندا واقعا از ته دلم اون خونه رو واسه شما دخترام ساختم و افتخار هم میکنم بری اونجا بشینی اما راستش اصلا راضی نیستم حمید انقدر مفت صاحب همه چی بشه و قدر هم ندونه باز هم خودت میدونی
راستش منم راضی نبودم واسه همین به حمید گفتم بابام گفته خونتونو انتخاب کنید که وسایلو خریدیم همون جا بزاریم گفت حرفی از آپارتمانش نزد گفتم نه
گفت پس برای چی جلو مردم دروغ میگه واسه دخترامه
گفتم به تو ربطی نداره
اصلا کدوم پدری تو این شهر هم دختر میده هم خونه میده هم ماشین میده هم جهیزیه
چقدر شماها توقعتون زیاده؛ آمدید خواستگاریم تا حالا چقدر خرج کردید چقدر هزینه کردید که انقدر پر توقعید
انقدر که تا حالا ما خرج کردیم یه تشکر خشک و خالی کردید و تموم عقده هامو خالی کردم
اونم گفت میخواستی چشماتو باز کنی قبله ازدواج ببینی چی دارم بعد بله بگی
منم گفتم چشامو باز کرده رودم فکر کردم اگه مادیات ندارید حداقل مرام و معرفت و انسانیت دارید که اونم بعد عقد فهمیدم ندارید
یه دعوای حسابی اون روز کردیم تا اون باشه فکر خونه رو از سرش بیرون کنه از فرداش هم رفتیم دنبال خونه
واقعا وحشتناک بودن خونه هایی که بهم نشون میداد
در دستشویی و حمومش باد کرده اغلب انقدر تنگ و تاریک که نمیدونم چه جوری میشد تو اون دستشویی نفس کشید یا تو اون حموم دوش گرفت
آشپزخونه هاش انقدر کوچیک که واقعا نمیشد آشپزی کرد
بوی نم دیوارها
فقط وقتی می آمدم بیرون یه نفس عمیق میکشیدم انگار از زندان اومدم بیرون