عزیزم این یکی از موهبت های الهیه
که به نظر من تا آدم به این درجه نرسیده نباید بچه دار شه
چون قدر و قیمتش رو نمیدونه من حتی از بچه متنفر بودم و تصمیم داشتم با یه مرد عقیم ازدواج کنم،اما بعد از ازدواج با شوهرم که عقیم نبود مثل روانی ها دعا میکردم یا خودم یا شوهرم نازا بشیم اما زد و من دیوونه نی نی شدم
باتمام وجود جای خالی یه نوزاد رو حس میکردم و از خواسته هام پشیمون
دم خدا هم گرم که همون ماه اول اقدام حامله شدم
الانم پسرم کنارم خوابه،بخاطرش جلوی همه دنیا میایستم
حاضر بودم بخاطرش هر دردی رو به جون بخرم
اینا ذاتیه
و من هیچوقت تا قبل از این احساس به حرف دیگران توجهی نداشتم که هی میگفتن بچه بیار دیر میشه
حتی شوهرم هم بچه میخواست گفتم من قراره نه ماه بچه رو حمل کنم،زایمان کنم،شیر بدم،بزرگش کنم،اینها هم سخته
پس بذار وقتی به عشق مادری رسیدم بچه دارشیم که سختی ها آسون شه برام
اون هم قبول کرد
البته الان برای بچه دوم اشتیاقی ندارم اما شوهرم کم کم فک کنم صداش در آد،آخه خودش و دوتا خواهراش همه شیر به شیر ان،و الان که بزرگ شدن خیلی خوبه و رابطشون عالیه ،میگه همین که از شیر گرفتی دوباره حامله شو
حرفام یادش رفته😤😭😭😭