با سلام .
تاپیکتون رو خوندم. شما خیلی مختصر نوشته بودین راجع به اتفاقاتی که افتاده بین این زن و شوهر.
با توجه به حرفا و کارای خانوم دکتر ، من خیلی دلم براش سوخت.
شما از بیرون قضیه رو میبینید که همسرش حمایتش کرده ولی از درون انگار جور دیگه ای بوده. همینکه قبل سه تا عمل همسرش باهاش دعوا میکنه و اونو با اعصاب خرد میفرسته بیمارستان. جوری که بنده خدا اون حجم عصبانیت و ناراحتی رو 15 ساعت تو خودش نگهنیداره و بعدش گریه میکنه. این یعنی اینکه همچین خبری از حمایت و مرد خوب و با درک بودن نبوده.
و اینکه این خانم نه دلش از سنگ نه بیخیال. اتفاقا شوهرش رو دوست هم داره که بی خیال حرفا و حرکاتش نیست و انقدر اون دعوا روش اثر داره که حتی سادی پس از عمل هم نمیتونه حالش رو خوب کنه و میشینه گریه میکنه.
یا اونجا که گفتین خودش گقته خوب شده شوهر من پا نداده به پرستار وگرنه خونه ام خراب میشد. پس معلومه که خونه زندگیش و شوهرش براش مهم بوده.
ولی متاسفانه حتما و قطعا هنسرش یه کارایی کرده و حرفایی زده که سردش کرده.