سلام دوستایه گلم بزارید ازاول براتون بگم من۴سال پیش عقد کردم قبل از ازدواجم یکی دیگ رو دوست داشتم به اصرار خانوادم با این آقا ازدواج کردم اوایل عقد مشکل داشتیم اما بعداز یکماه من شروع کردم به محبت کردن بازم مشکل داشتیم عروسی کردیم اوایل عروسی هم مشکل داشتیم من بازم تلاش کردم خیلی واسه بارداری اقدام کردم اما نشد و دیگ منم کم کم خسته شدم اماا تا اینک دیگ کم کم دخالتایهخانوادش شروع شد پارسال رفتیم یه مشاور گفت برو جداشو من گوش ندادم بازم تلاش کردم البته بی عیب هم نیستم اما دیگ کم کم دخالتایه خانوادش شروع شد من قهر کردم رفتم خونه پدرم اومدن دنبالم تا یه فرصت دیگ بهم بدیم اما حالا دیگ هیچ حسی بهش ندارم نمیتونم ادامخ بدم بهش گفتم من میخوام حدا شم نمیخوام زندگیتو نابود کنم کسی هست ک شرایط منو ذاشته و جداشده؟خیلی سخته من دیگ نمیتونم دیگ ادامه بدم تصمیممو گرفتم شوهرم مزد خوبیه ولی تفاهم و آرامش کنارهم نداریم.تو مدتی ک خونه مادرم بود حال روحیم عالی بود.پدر مادرش اومدن خونمون مامانش یهو عصبانی شد بم گفت صلیته.کلا مامانش انتظار کلفت داره از عروس همش مثل پروانه دور پسرش میتابه منو بچشم هوو میبینه.اوایل عقد شوهرم میگفت تو قدت کوتاهه.میدونید هی ایرادایه الکب ازم میگرفت قهر میکرد تا دو سه هفاه خرف نمیزد حالا اینارو اعصابم نمود کرده بی احساس شدم نمیتونم ادامه بدم با ادامه دادنم زندگیشو خراب میکنم.یکمم شخصیته بچه ننه ای داره