من بعد از عقدم خیییییییییییلی به مشکل خوردم
مادرشوهرم تموم سعی و تلاششو میکرد که بین من و شوهرمو ب هم بزنه
حتی بهم تهمت دزدی زد و خیلی چیزای زشت دیگه
ولی من با شوهرم باهم خوب بودیم یا بهتره بگم من ی احمق به تمام معنا بودم که عاشق شوهرم بودم و فکر میکردم اونم عاشقمه و رفتارای زشت مادرش هیچ وقت نتونست بینمون کدورت ایجاد کنه
ولی بعد ازدواج واقعا متوجه شدم با موجود بی ارزشی ازدواج کردم و اون همه سختی و مصیبتو ب خاطر یه ادم بی تعهد و بی وژدان متحمل شدم
ایشالا که هیچکس تجربه منو نداشته باشه چون همه چیز میتونست بهتر پیش بره .....