چن بارم یه سایه دیدم وقتس خاب بودم کابوس دیدیم بعد ک چشامو باز کردم روبه روم در اتاق بود ک نور پنجره افتاده بود روش قشنگ پشتم دیده میشد سایه یه ادم دراز روش بود منم تند تند لباس پوشیدم با گریه زدم از خونه بیرون ....دوستمم جن دیده ک کوتوله بود و موهاش بلنو و سیاه
من پیش یه دعا نویسه رفتن جن داش هرچی فک میکردم ذهنمو میخوند از همه زندگیمون با خبر بود بهم گف اصلا هنگ کردم شبش ک رفتم بخابم همش میترسیدم یاد اون دعا نویسه میوفتادم