مجبور نيستي اداي آدم مهربونارو در بياري درگير مشكلاتش بشي كه آخر بياي آرزوي مرگشو كني از همون اول ب ...
از ته دل که نفرین نکرد خب بدخواب شده عصبیه
وطن پرندهِ پَر در خون.... وطن شِکُفتهِ گُل در خون.... وطن فَلات شَهید و شب... وطن پا تا به سر خون... وطن تَرانه زِندانی... وطن قَصیدهِ ویرانی... بِخوان که دوباره بِخواند این عَشیره زندانی گُل سُرودِ شِکَستن را... بِگو که به خون بِسُرایَد این قَبیلهِ قُربانی حَرفِ آخرِ رفتن را...بِگو...بِگو که به خون میسرایم...با تَمامِ دِل و جاْنَم...حَرفِ آخر رَفتَن را....
از وقتی که مادر شدم، فهمیدم چقدر میتونم قوی باشم ؛ جایی برای تسلیم شدن یا استراحت کردن وجود نداره ؛ هر احساسی هم که داشته باشی باید عاشقانه پیش بچه ات بمونی و ازش مراقبت کنی ... چون یکی هست که تکیه گاهش تویی ؛وقتی بغض میکنه، بوی تنت ، صدات، لمس کردنت،دلشو آروم میکنه ... یعنی یکی هست که تمام دنیاش تویی🩷
منم اعصابم داغونه انگشترمو گذاشتم رو ميز آرايشم پنج دقيقه بعد يكي اومد سيم كشي تلفنو كه خراب ...
وا خب از شرکتی چیزی بود؟
پیگیریش کن دیگه
وطن پرندهِ پَر در خون.... وطن شِکُفتهِ گُل در خون.... وطن فَلات شَهید و شب... وطن پا تا به سر خون... وطن تَرانه زِندانی... وطن قَصیدهِ ویرانی... بِخوان که دوباره بِخواند این عَشیره زندانی گُل سُرودِ شِکَستن را... بِگو که به خون بِسُرایَد این قَبیلهِ قُربانی حَرفِ آخرِ رفتن را...بِگو...بِگو که به خون میسرایم...با تَمامِ دِل و جاْنَم...حَرفِ آخر رَفتَن را....
از وقتی که مادر شدم، فهمیدم چقدر میتونم قوی باشم ؛ جایی برای تسلیم شدن یا استراحت کردن وجود نداره ؛ هر احساسی هم که داشته باشی باید عاشقانه پیش بچه ات بمونی و ازش مراقبت کنی ... چون یکی هست که تکیه گاهش تویی ؛وقتی بغض میکنه، بوی تنت ، صدات، لمس کردنت،دلشو آروم میکنه ... یعنی یکی هست که تمام دنیاش تویی🩷
فرشته مهربون داریم این وقت شب شرط میبندم خوابگاه نبوده به عمرش
ادم بخواد نتونه بخوابه واقعا خیلی سخته کل سیستم بدن میریزه به هم
من این جور موقع ها میرم تو کوچه گریه میکنم
وطن پرندهِ پَر در خون.... وطن شِکُفتهِ گُل در خون.... وطن فَلات شَهید و شب... وطن پا تا به سر خون... وطن تَرانه زِندانی... وطن قَصیدهِ ویرانی... بِخوان که دوباره بِخواند این عَشیره زندانی گُل سُرودِ شِکَستن را... بِگو که به خون بِسُرایَد این قَبیلهِ قُربانی حَرفِ آخرِ رفتن را...بِگو...بِگو که به خون میسرایم...با تَمامِ دِل و جاْنَم...حَرفِ آخر رَفتَن را....
حس میکنم آدم دلسوز و دل رحمی هستی ولی امشب کاسه صبرت لبریز شده
از وقتی که مادر شدم، فهمیدم چقدر میتونم قوی باشم ؛ جایی برای تسلیم شدن یا استراحت کردن وجود نداره ؛ هر احساسی هم که داشته باشی باید عاشقانه پیش بچه ات بمونی و ازش مراقبت کنی ... چون یکی هست که تکیه گاهش تویی ؛وقتی بغض میکنه، بوی تنت ، صدات، لمس کردنت،دلشو آروم میکنه ... یعنی یکی هست که تمام دنیاش تویی🩷