وطن پرندهِ پَر در خون.... وطن شِکُفتهِ گُل در خون.... وطن فَلات شَهید و شب... وطن پا تا به سر خون... وطن تَرانه زِندانی... وطن قَصیدهِ ویرانی... بِخوان که دوباره بِخواند این عَشیره زندانی گُل سُرودِ شِکَستن را... بِگو که به خون بِسُرایَد این قَبیلهِ قُربانی حَرفِ آخرِ رفتن را...بِگو...بِگو که به خون میسرایم...با تَمامِ دِل و جاْنَم...حَرفِ آخر رَفتَن را....
من پریود یا بد حال شم یا سرما بخورم هر چیم درد داشته باشم روم نمیشه بقیه رو تو زحمت بندازم و اذیتشون کنم جز شوهرمو مامانمو خواهرام ..
خب چرا میاد دانشگاه ؟ بشینه خونه پیش مامانش اینا ازش مراقبت کنن
از وقتی که مادر شدم، فهمیدم چقدر میتونم قوی باشم ؛ جایی برای تسلیم شدن یا استراحت کردن وجود نداره ؛ هر احساسی هم که داشته باشی باید عاشقانه پیش بچه ات بمونی و ازش مراقبت کنی ... چون یکی هست که تکیه گاهش تویی ؛وقتی بغض میکنه، بوی تنت ، صدات، لمس کردنت،دلشو آروم میکنه ... یعنی یکی هست که تمام دنیاش تویی🩷
وطن پرندهِ پَر در خون.... وطن شِکُفتهِ گُل در خون.... وطن فَلات شَهید و شب... وطن پا تا به سر خون... وطن تَرانه زِندانی... وطن قَصیدهِ ویرانی... بِخوان که دوباره بِخواند این عَشیره زندانی گُل سُرودِ شِکَستن را... بِگو که به خون بِسُرایَد این قَبیلهِ قُربانی حَرفِ آخرِ رفتن را...بِگو...بِگو که به خون میسرایم...با تَمامِ دِل و جاْنَم...حَرفِ آخر رَفتَن را....
از وقتی که مادر شدم، فهمیدم چقدر میتونم قوی باشم ؛ جایی برای تسلیم شدن یا استراحت کردن وجود نداره ؛ هر احساسی هم که داشته باشی باید عاشقانه پیش بچه ات بمونی و ازش مراقبت کنی ... چون یکی هست که تکیه گاهش تویی ؛وقتی بغض میکنه، بوی تنت ، صدات، لمس کردنت،دلشو آروم میکنه ... یعنی یکی هست که تمام دنیاش تویی🩷
من پریود یا بد حال شم یا سرما بخورم هر چیم درد داشته باشم روم نمیشه بقیه رو تو زحمت بندازم و اذیتشون ...
دقیقا خب حرف منم همینه، من همش یا داروخونه ام یا بیمارستان یا دنبال دوا واسه خانوم، چن روز پیش درگیر بواسیر و هموروئیدش بودم دیوانه ام کرد، قبلش سرما خوردگی، قبلش يبوست، قبلش سردرد، قبلش کوفت و زهرمااااااار
وطن پرندهِ پَر در خون.... وطن شِکُفتهِ گُل در خون.... وطن فَلات شَهید و شب... وطن پا تا به سر خون... وطن تَرانه زِندانی... وطن قَصیدهِ ویرانی... بِخوان که دوباره بِخواند این عَشیره زندانی گُل سُرودِ شِکَستن را... بِگو که به خون بِسُرایَد این قَبیلهِ قُربانی حَرفِ آخرِ رفتن را...بِگو...بِگو که به خون میسرایم...با تَمامِ دِل و جاْنَم...حَرفِ آخر رَفتَن را....