با یادِ چشم دوست-که از بیکران پر است-
صد چشم گریه کردم و دل همچنان پر است
دنبال عیش و خندهی مستانه نیستم
صبرم سر آمدهست اگر استکان پر است
پيش تو ما غریبترینیم؛ چاره چیست؟
وقتی سرای قلبِ تو از میهمان پر است
بیهوده منع میکنی از عاشقی مرا
زحمت مکش که گوشِ من از داستان پر است
ناگاه دل بریدن ای جان عجیب نیست
دنیای ما ز حادثهی ناگهان پر است