با همسرم هر حرفی میزنیم میره به مامانش میگه واقعا نمیدونمچیکار کنم ازش دلسرد شدم امروزم یه اتفاقی افتاد فهمیدم همسرم رفته درباره یه چیزی که دوتایی حرف زده بودیم با مامانش حرف زده و مامانش خیلی شیک و مجلسی عصاب منو خورد کرد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
نمیدونم خدا شانس دادنی ماها کجا بودیممن تازه عروسم مثلاهفت هشت ماهه عقدیمبخدا اگ دروغ بگم یه دست لبا ...
تو چقد منی،منم همینجور بودم بخدا،همه خرید عقد داشتن ،شب یلدایی،روز زن براشون کادو میگرفتن عید غدیر مخصوصا من سید هم هستم،هیچیییی برام نگرفتن انگار که از پشت کوه اومدن هیچ رسمی رو برا من بلد نبودن،شوهرمم حقوقش پایین،اصن یک وضعی
پیر شدم بخدا هشت ماهه عقدیم من افسردگی گرفتم از دست این
عزیزم قشنگ درکت میکنم یعنی قشنگ خودت را آماده کن برا تحمل کردنش منبعد ۴ سال جدا شدم باورت میشه رابطه جنسی را میرفت به مادرش میگفت البته بخاطر مشکلات دیگه اش جدا شدم ولی است اخلاقش دیوانه کننده بود نه فقط با مادرش با همکاراش غیبت میکردن بدم میآمد من گه زنم اهل غیبت نیستم
همسر سابق منم یه بچه ننه به تمام معنا بود یادم قرار بود واسه راه پله ها فرش بخریم عین بچه کوچولوها رفته بود از مامانش اجازه بگیره اونم اجازه نداده بود دیگه کلا فرش و نخرید یعنی تا این حد بچه ننه بود مرد مامانی ادم و پیر میکنه