وقتی خواهر شوهرتون فتنه کنه خودتون جوابش میدید

خانواده شوهر منم همینن

با او دوتا جاری میگن میخندن گرم به من که میرسه اصلا حرف نمیزنن بخدا

گفتم شاید مشکل از رفتارمه نمیدونم

دیگه با خاهر بزرگش ی کم راحتم گفتم اون گفت والا میگن فقط تو کارا رو بیصدا میکنی اینا گفتم پس ایرادم چیه که اینطور ب خورد میکنن بگن تا خودم رو اصلاح کنم گفت والا اونا میگن اون میشمون نمیشینه هیچی ۲ساله نشستم تا خودم حرف نزدم نمیزدن تازه به زور جوابم رو دادن

گفتم سیم ترمز رو ببرم دیگه بهتره

دیدم همین خاهرش که ی کم بهتره به طعنه گفت خاهرام گفتن ما اگه از کسی خوشمون نیاد دیگه اون طرف هیجوقت به چشممون نمیاد

منم فهمیدم

این دو روزه با یک حرکت خاهرش که بار اولشون نبود اینقد گریه کردم که خدا اگه تو دیدی من خطا کردم بگذر

خطا نکردم سپردم به خودت که منتظرم نه دیر زودم منتظرم

قبلا به شوهرم میگفتم

اما برای شوهرم همیشه خانواده ش آدم خوب ومن آدم بد داستان بودم، دقیقا همه چیز برعکس میشد

وقتی دیدم هرکاری کنن من بدم

پاشونو از زندگیم بریدم

و پرتشون کردم بیرون از زندگیم

خدا رو شکر از وقتی قطع ارتباط کردم آرامش دارم

اما شوهرم جووونش میخواد در بیاد که با خانواده ش قهرم

بااینکه مقصر اونان، هزار بار گفت بیا برو دست بوسی مادر

گفتم مرده شور خودت و مادرت وببره

هزار بار بهت گفتم

محل نذاشتی

حالا خودم وارد عمل شدم

خانواده ت هم اگه بیان خونه م

ازت طلاق میگیرم

خلاصه که اونا بال بال میزنن که دوباره بیان دخالت کنن

منم اصلا دلم نمیخواد بهشون رو بدم

دوست داری چنان شوهرداری یاد بگیری که همیشه حرف،حرفه تو باشه ؟

تو کلاسای همسرداری مومنانه آقای حسینی شرکت کن

ی مدت اصلا جز سلام هیج کاری دیگه نمیکردم تاثیر نداشت

ولی دوباره میخام برگردم رو همون روال فقط سلام و احولپرسی تمام

به خدا گفتم به همون لحظه ای که با لبخند از خونه میزنم بیرون با دل شکسته میام خونه سپردمش به خودت سپردمشون که دلم رو شسکتن

شوهرم دیروز رفت باهاش نرفتم اینقد ناراحت شد

چقد التماس کرد فقط الکی بهونه هوا رو آوردم چی بگم بهش وقتی چیزی جز جنگ بیشتر نمیشه

کاش خودش بگه هر وقت دلت خاست بیا دلت نخاست نیا

میگه هر جا رفتم باهام باش کنارم باش بدون تو جای نمیرم

تو ایتا یه کانال هس به اسم تنها مسیر آرامش که عکسش یه حاج آقای جوونیه وارد کانال شدی کلاسا سنجاق شده کلاس همسرداری شرکت کن و مو به مو تمرین هارو انجام بده

دعام میکنی تا آخر عمرت

چی بگم

شوهرم وابسته است به اون محیط

میگه میرم اونجا روحم تازه میشه

همه همو میشناسن میشینن کنار هم مردمش کنار ی درختی جمعشون باصفاست واقعا

خونه نه ها روستاشون رو میگم وگرنه شوهرمم به عشق این جمعا میره کنار خونوادش نمیمونه زیاد

خدا حفظت کنه چون زورش به اونا نمیرسه یه جوری جلوه میده انگار من آدم بدیم باید اوضاع رو درست کنم ولی به خدا من آدم تنش نیستم اصلا