سر سفره نشسته بودیم این اومد از اماما بد گفت جلو مامانم
من که خودم اعتقاد انچنانی ب حجابو این چیزا ندارم مثه ادمایی عادی حالا هی مادرم سرخو سفید میشه میگه نگو و اینا
منم گفتم حتی اگه حرفت درست باشه باید ب عقاید هرکسی احترام بزاری
ادم ناراحت میشه ما خودمون ب مشکل میخوریم ب اماما متوسل میشم
چند دفعه کار خودم راه افتاده.
اصلا میدونم موضوع این حرفش چیز دیگه بود میخواست حال هممونو بگیره
من ب شوخی گفتم ابجی بیا شوهرتو ببر اخه اونم باهام شوخی میکرد ی جا من روسری پوشیدم ی جا نپوشیدم ی دفعه ای گفت تو درویی منم هیچی نگفتم گذاشتم پایی شوخی
حلا ابن ی کلمه رو گفتم سریع بلند شد گفت مگه چندسالته بهم حرف بزنی بهم بگی این حرفا رو ببخشید چندتا فوش داد ب اماما رفت
من بخاطر خواهرم هیچ حرفی نزدم خودمو نگه داشتم
اعصابمو خورد کرده
اصلا اومده بود تا یکی ی حرفی بزنه این بی احترامی کنه