دلم گرفته من یه مادر خانه دار هستم. سه تا بچه دارم.. پر از حس متضاد یدفعه بخودم افتخار میکنم که پیش بچه هامم بیشتر براشون وقت میذارم
یدفعه احساس پوچی میکنم که چرا من هیچی نشدم و بعضی وقتا این طفلیا رو مانع رشدم میبینم...
البته چند سال پیش یه شغل پاره وقت داشتم که بعد از مدتی بخاطر شرایط کرونا کلا کنسل شد و دیگه قابل بازگشت نیست...
من خستم از مادرم، همسرم و بعضی وقتا از بچه هام
مادرم همش منو مقایسه میکنه مدام بهم میگه تو هیچی نشدی با اینکه درسخون بودی ولی من موقعی که ازدواج کردم از اون زندونشون رها شدم به شدت والدین سختگیر و در عین حال بی عاطفه ای داشتم تموم روشنفکری هاشون برای داداشام بود هیچوقت نمیبخشمشون (مثلا اگه من چیزی میخواستم نمیخریدن ولی همون داداشام میگفتن براشون میخریدن) به من خیلی ضربه زدند الان اصلا دلم نمیکشه برم خونشون..
همسرم منو نمیبینه براش شال گردن بافتم ،کیک میپزم ولی هیچی هیچی اصلا من براش مهم نیستم
دلم میخواد یه کار پاره وقت داشته باشم ولی همسرم نمیذاره و واقعا دلم نمیاد بچمو جایی بذارم اون دوتا مدرسه میرن ولی سومیم دوسالشه
اطرافیانم شاغلن و انگار شاغل بودن تو خانواده ما یه درجه میبردتت بالاتر اینقد مغرورن همشون با اینکه شغلشونم متفرقه هست و درسی نخوندن
شبا وقتی همه میخوابن میخوام نیم ساعت فقط برای خودم باشم همونم همسرم گیر میده...
دلم میخواد برم جایی که مسخره نشم.. مقایسه نشم.. و کسی کاری بهم نداشته باشه ولی یه مشت آدم مزخرف کنارم هستن.. دودخترام خیلی کم کاری تو خونه انجام میدن و من بعضی وقتا میگم ببین جوونیتو گذاشتی پاشون ولی اونا فک میکنن تو نوکرشونی... خستم خیلی
تا یه ماه پیش کتاب میخوندم، ساز میزدم، بافتنی خیاطی ولی الان عین شبح سرگردونم دلم نمیکشه کارای خونمو بکنم اونا که دیگه هیچ
اگه دوست داشتید نظر بدید اگر هم نه که هیچی فقط میخواستم تخلیه بشم