میگم که میتونه راحت به بابام بگه برن بخرن،اما از بابام میترسه چون بابام هی فحش میده و فلان . انقدر از اول هیچی نخواسته ازش که اونم بد عادت کرده ،قبل اینکه من ازدواج کنم همش خاله م براش میخرید ،از اول بابامو بد عادت کرده .
مثلا گاز صفحه ای و ماکروفر میخواست بخره انقدر زنگ زد شما بیاید برید برام بخرید ، مام از اینجا پاشدیم خریدیم ، خب باید اینو از بابام بخواد ،یا به داداشام بگه ، انقدر نگفته که پرو شدن
الان وظیفه منو شوهرم نیست ببریمش دکتر ،زنگ زده بیاید منو ببرید دکتر ، چون بابام ببرتش هی منت سرش میزاره .
نمیدونم لابد من اشتباه میکنم . شوهرم سری قبل هی غر میزد جرا میگی من بیام جوجه درست کنم واسشون ، داداشات و بابات بیان
ببین الان ۴ ماهه نرفتیم ،ولی کلی خرید داده براش بخریم ،مثلا براش سرویس پذیرایی خریدم ،روسری گفته خریدم ، قابلمه گفته خریدم ، الانم گفته براش لگن بزرگ بخرم هی زنگ میزنه میگه رفتی بخری ؟؟ من ۳ تا بچه دارم ،سختمه خدایی
بجای اینکه از آسمون به زمین بباره از زمین به آسمون میباره
مقصر خودتی نگو خب چه دلیلی داره داماد خرج مادرزن بده
کاری ام داشتن انجام نده مستقیم بنداز گردن برادرات
یه مدت مثل خودشون تعارف و بزار کنار تا بفهمن نمیتونن هرجور میخوان باهات رفتار کنن که داداشت فشار چنتا گردو رو نخوره
چند باری شوهرم براشون کار انجام داد دیگه بد عادت شدن .
دقیقا فشار چهار تا گردو میخوری ،یه سری رفتیم خونشون قرار بود ۷روز بمونیم شوهرم حتی سیب زمینی پیاز هم خرید ب علاوه میوه و و کاهو و خیار گوجه ،بعد مامانم هی گفت وای این همه چیه آوردی لطف کردی و فلان ،بعد داداشم میگه مامان پولداره بزار بیاره زیاد که نکرده آورده بیار بخوریم . وای انقدر زورم اومد نتونستم جوابش بدم فقط حرص خوردم .
بعد که برگشتیم خونمون ، اومده بود کنار صندوق ماشین وایساده بود که مبادا مامانم چیزی بده ببریم .
انقدر بیشعوره
