از اول اشتباه بود عقد کردیم فهمیدم بزرگترین اشتباه زندگیمو کردم میخواستم تو عقد جدا بشم بابام اجازه نداد
امشب تو ماشین بودیم پنج شنبه عصری میخوان حدود ۲۰ لیتر شیر کاکائو نذری بدن شوهرم دراومده میگه من پنج شنبه سرکار نرم نمیرسم گفتم چرا گفت واسه درست کردن شیرکاکائو تازه خواهراش بلد هستند اصلا شوهر من بلد نیس میگم این همه قسط و بدبختی داریم الکی بخاطر ۲۰ کیلو شیرکاکائو نری سرکار
هرچی از دهنش دراومد بارم کرد اونقد داد زد سرم