دست خودم نیستا،اصلا باهاش کنار نمیام حتی دوس ندارم ببینمش
خیلی حسوده فقط در ظاهر خوبه ، و خیلی عجیبه کلا
فقط میخاد خبر ببره خبر بیاره، حسودی این حسودی اون
کارای الکی،میره این خونه اون خونه میشینه تا ۴ صب
بچه هاشو ول خونه مادربزرگم و میره میگرده و عروسی و مهمونی و...
دلسوز منم اصلااا نیست
من تازه زایمان کردم،چند شب پیش خونمون بود میخاست مامانمو ببره آرایشگاه،به مامانم میگف سریع آماده شو
مامانم گف اول برای دخترم یکم غذا بیارم گرسنست(روزای اول زایمانم بود وحشتناک خونریزی داشتم و درد شدید تو ناحیه بخیه هام)گفت نبابا ول کن،بزار خودش یکم پله بالا پایین کنه خودش بره آشپزخونه برا جوش خوردن بخیه هاشم خوبه! من توقع نداشتم غذا بزارن جلوم،میرفتم خودم،ولی خب از حرفش برخورد بهم
اینجا بود ک فهمیدم اصلا دلسوز من نیست
ولی مامان بزرگم اینا همش دعوتش میکنن خونم،اینم سرخود میره تو آشپزخونه و یخچال و...یا شوهرشو میاره خونم ک من اصلا با شوهرش راحت نیستم
بنظرتون عادیه خوشم نیاد یاالکی حساسم