دیروز شوهرم و پسر 3سالم رفتن باغچه نگا کنن برای اجاره میوه هاش صاحب باغ هم مرد بود حالا دیروز پسرم اومده میگه یه زن اومد سوار ماشین شد بعد رفت خونشون هر چقد میپرسم دیگ نمیدونه به شوهرم گفتم دعوا کردیم میگ از خودش در میاره من زن و چرا پیش بچه سوار. کنم که چی بشه
من مادریام که روزی خونهاش از صدای بچههاش گرم بود، اما حالا بدون حضور دائمیشون زندگی میکنه.از همسر اولم جدا شدم، حالا در کنار همسر جدیدم مسیر تازهای رو شروع کردم…بچههام رو میبینم، از دیدنشون محروم نیستم— اما درد من، فقط ندیدن نیست…درد من اینه که نمیتونم هر روز، هر لحظه، مادری کنم همونجوری که دلم میخواد.مادری، فقط به اسم و دیدار نیست… به لمس لحظهلحظههاست.و من هنوز مامانم، با تمام جانم.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.