کلاس سوم چهارم بودم
بعد کلا تو مدرسه و تو خونه هی بهم میگفتن ک بزرگ شدی و باید حجاب داشته باشیو با نامحرم نچرخی و این حرفا
خلاصه منم جوگیر شدع بودم دیگه با پسر عموم بازی نمیکردم
تو اتاق با دختر عمه ام داشتیم پانتومیم میکردیم
بعد یهو پسر عموم اومد تو من سریع چادر سر کردم نشستم باز رفت بیرون من دوباره شروع ب بازی کردم بعد تو همین حین دختر عمم میگف اههه چقدر بد اجرا میکنی من نمیفهمم من هی میگفتم من خوب اجرا میکنم تو نمیفهمی
همین موقع دوباره پسر عموم اومد باز من فاز سنگین گرفتم نشست بعد یهو دیدم پسر عموم میگه تو رو خدا اجرا کن منم ببینم🥲😂😂گفتم باشه ب ناچار مثلا با لحن ناراضی
تا یه حرکت رو رفتم تا تهش رو گف😭😂
بع من بیا بغلم😐 دمت گرمممم عالی بودی😭😂
بعد گفتم اصلا منو پسر عمو دوتایی باهمیم
ب دختر عمه ام گفتم تو برو با فلانی
هچی این نشد از محرم نامحرمی اول زندگی