یکماهه شدیدا به مشکل خوردیم دیگه نمیتونم ادامه بدم :) طلاق خواستم و امشب شب اخریه که اونو میبینم ...
تصمیم قطعیمه و ازم درخواست کرد امشب به عنوان شب آخر فقط کنارش بشینم تا صبح هیچی هم نگیم فقط توی سکوت امشبو تمام بکنیم ..
نمیدونم چطوری با این موضوع کنار بیام بعد ۶ سال رابطه سخت ترین شب سختترین قسمت زندگیمه هیچ تصوری راجب فردا ندارم
بوی خون قلبم که در حال تیکه تیکه شدن رو حس میکنم
وجودم پر از درد و غم و خاطره های تمام شدست
عقلم میگه این رابطه ته نداره ...
فقط همین که هیچ تصوری بابت فردا ندارم
الآنم داخل ماشین هستم که نشسته و فقط رو به روشو نگاه میکنه چند دقیقه ای یکبار میره بیرون سیگار میکشه میاد
منم بغض داخل گلوم نفسمو بند آورده اگه الان اینو اینجا تاپیک نمیکردم سکته میکردم ای خدااااا ...
خدانگهدار