وای بچه ها پسر عمم دیشب شام اومد خونمون با عمم اینا بعد شوهر من چند دقیقه رفت پارکینگ ماشینشو جا به جا کنه من چایی اوردم واسشون گذاشتم روی میز زیرش ی کتاب بود یهو پسر عمم که چهار سال ازم بزرگتره بهم گفت الهی دورت بگردم عمویی اینو نزار اینجا وای از خجالت آب شدم بعدشم هزار بار دیگه قربون صدقم رفت جلوی شوهرم یا یهو نگاهش میکردم میدیدم از قبل زل زده بهم عمم هیچی بهش نگفت همش میترسیدم شوهرم چیزی بگه دعوا بشه حالا شوهرم از دیشب باهام حرف نمیزنه انگار تقصیر منه😐😐
چیزی بینتون بوده یا قصد آزار دارهبه شوهرت بگو این اخلاقش همین بوده همش، بهش بگو هر وقت من بد رفتار ک ...
اخه رفتارش این مدلی نبود خیلی سرسنگین بود بعد جواب رد که دادم بهش و من ازدواج کردم عروسیم خیلی خوشحال بود و تا پارسال بهم میگفت اجی اصلا نمیدونم چه مرگش شده بود سر همون میترسم شوهرم فکر کنه از پارسال ی چیزی بینمون هست وای من بمیرم الهی اگه همچین فکری میکنه راجبم😭😭
خدا لعنتش کنه تا پارسال به من میگفت اجی معلوم نبود دیشب چه دردی گرفته بود اینطوری کرد الان شوهرم نکن ...
از حرصش اینکارو کرده..چیزی نخورده بود احیانا که تو حال خودش نباشه؟من جات بودم بخدا برمیگشتم جلوش به عمم میگفتم اینا اثرات گل کشیدنه هااا عمه توهمی شده پسرت به متلک میگفتم خودشو جمع میکرد
وای الان بلند شد قرص استامینوفن خورد سرش درد میکنه فکر میکنم😭😭 من الان میترسم باهاش حرف بزنممم
هرچیزی زمان مناسب خودشو داره بزار به وقتش ولی خیلی طولش نده. شاید سرش بخاطر همین فکر زیاد درد میکنه 😂یکم اوکی شد همه چی آروم بود یه چای یا نوشیدنی چیزی بریز ببرین باهم بشینین باهاش صحبت کن