ن حدود ی ماه مریض شد روزای اخر فشارش خیلی بالا میرفت حالت بیقراری و عدم تعادل داشت گرمش میشه زنداداشم پنجره رو براش باز میکنه از طبقه دو سقوط میکنه تو کوچه
خدا شاهده تو اون ی ماه هر ثانیه کنارش بودم اون روز از بیمارستان مرخص شد اومدیم خونه بردمش حموم خواست بخابه ب من گفت برم برا روز دختر کیک و هدیه بگیرم ی ساعت نشد ز زدن بگرد