سریه قضیه ای که کاملا حق بامن بود به مادرشوهرم بااحترام وقتی دوبه دو بودیم گله کردم بعدمادرشوهرم اون موضوع رو به دخترش انتقال داده بود من بادخترش اصلا مشکلی نداشتم بیخود وبی جهت دیدم وقتی منو دید اخم وتخم کرده بود وعمدا باصدای بلند حرفایی رومیزدم که کاملا بهم بی احترامی کردمنم نتونستم تحمل کنم به مادرشوهرم گفتم چیزی شده فلانی خیلی ناراحته وگفتم که این حرفاروبلند بلند میگه من بشنوم واخرشم گفتم جایی که حرمتم حفظ نشه نمیمونم وهمسرمم که کاملا به اخلاق خواهرش واقفه همراه من اومد همیشه میگه من ازمادروخواهرشانس نیاوردم منم توخونه به همسرم گفتم من بااحترام به مادرت گله کردم اولا چرا اون حرفو سریع انتقال داذه به دخترش بعدش هم واقعا لازم نبود خواهرت خودشو بندازه وسط چندنفربه یه نفر ودیگه حاضر نیستم ریخت خواهرتو ببینم چون واقعا ۱۳ ساله عذابم داده با رفتاراش حالا هم نزدیک دوسه هفتست خونشون نمیرم ولی به همسرم گفتم توبرو اما اونم نمیره دیروز دوسه بار برادرشوهرم به همسرم زنگ زد اما همسرم تلفنشو جواب نداد پسرم گفت بابا به عمو زنگ بزن شاید کاری داره اما همسرم گفت ولش کن نمیخاد منم که عمرا پاشم برم همینطور همسرمم نمیره دیگه بااین حساب به نظرتون تهش چی میشه ؟؟مادرشوهرم خودش ممکنه بیاد خونمون؟؟پدرشوهرم بهم زنگ زد گفت چرا پسرمون تلفنمونو جواب نمیده چی بگم؟؟