یه چیزی بگم تا تهش و برو من خواهرشوهر و مادرشوهرم بلایی سر من آوردن که من تا پای طلاق رفتم شوهرم میدونست اونا مقصرن ولی جریاناتی بود که حوصله نمیکشه بگم
خلاصه گذشت و زندگیم درست شد و من باهاشون قطع رابطه کردم تا یکسال عید تو مجلس سلام دادیم و حرف زدیم
چند وقت هی با خواهرشوهر قهر و آشتی داشتیم تو رو خوبیم ولی از هم متنفریم
وقتی برادرم فوت کرد من داغون شدم انقدر حالم خراب بود و هست که دیگه از هیچی خوشحال نمیشم خواهرشوهر چند وقته پیش با شوهرم بحثش شد شوهرم طرف منو گرفته بود خواهرشم گفت برو گمشو با اون زنت ختم داداشش مثل افغانیها شده بود همه میگفتن چقدر زشته حیفه داداشت اینو براش گرفتید
من از زیر زبون شوهرم اینارو کشیدم بیرون ولی بهش گفتم به خواهرت نگو اینارو به من گفتی بذار باهاش تو ارتباط باشم تا به وقتش