2777
2789

من دیروز مامانمینا رفتن عروسی بچه برادرم ک یکساله خورده ای هس ب من گفتن نگه دارم رفتم خونه مادرم با شوهرم نگه داشتیم پارک بردیم ساعت دعوتیم بود شوهرم گفت یه زنگ بزن ببین نمیان من فردا میخوام برم سرکار زنگ زدم خواهرم گف ما رفتیم دنبال عروس باغ عروسیه همسایه بود رفته بودن شوهرم ساعت شیش میره سرکار خلاصه عصبی شد گف من خوابم میاد برو داداشتو صدا کن بیاد حواسش باشه بجه رو خوابونده بودم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

منوشوهرم قرار بود بریم بیرون من بخاطر اینا ب شوهرم ن گفتم بعد امروز رفتم میگم یخورده زودتر میومدید دیر اومدید دیگه برگشته میگه نگه نمیداشتی چیکار کنیم عوض تشکر درحالی ک من دیروز کلی اذیت شدم انقد ناراحت شدم حالا بیا خوبی کن ناراحت داشتن کباب میخوردن یه تعارف نزدن یه تیکه بهم ندادن

چرا شما نرفتین عروسی؟ عروسی کی بود که خوا۶رت و مامانت بودن شما نبودی؟

همسایه مامانمینا ما دعوت نبودیم پرو پرو برگشته اینو میگه بد میگه هفته دیگه میرین قزوین منم گفتم ن خونه خواهرمینا 

از آدمای بی سر و زبون بدم میاد  خب تو رو خواهرت میگفتی بیا اینم جا تشکرته دفه دیگه یکی دیگه رو ...

بچه برادرم بود زنداداشم قهره بچه رو انداخته رو داداشم منم بخاطر داداشم نگه داشتم داداشم کلی تشکر کرد ولی این دلمو شکوند

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز