2777
2789

ما عقد کردیم

خیلی از خانواده شوهرم خوشم نمیاد

اجبارا تحملشون میکنم

شوهرمم هی میخواد خانواده منو قاطی خانوادش کنه ک من دوست ندارم

دو روز پیش ی تصادف بد داشتیم یکی از اعضا خانوادم حال روحیش خوب نیس بدنش کوفته شده استراحت میکنه

شوهرم مادرشو مجبور کرده ک مارو دعوت کنه

اینو نمیگه ولی میفهمم

خب نمیتونن بیان شرایطم خوب نیس

اینقدر اصرار کرد اخر گفتم از ما بکش بیرون فلانی حالش بده نمیتونه بیاد

از سادگیشه به خیال خودش میخواد ما رو دور هم جمع کنه

ولی من دوست ندارم

چیزی ک اینجا بهش رسیدم اینه...در هر صورت حق با شماس و من عمرا ریپلای بزنم و بحث کنم چون زمان و انرژی هر دو برام ارزشمند تر از بحث با شماس

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خب شما که از خانواده شوهر خوشت نمیاد همون اول 

با مردی ازدواج میکردی که بی کس و کاره 

وقتی می‌خوان بیان خواستگاری که اولین شرطتتون داشتن خانواده هست خرتون از پل گذشت خوانوادش میشن نخود سیاه 

همیشه از دخترای که فقط دنبال شکار شوهرن  بقیه به یک ورشون هم نیست بدم میومد 

وقتی همسرم روبروم نشسته و در مورد مسائل مهم زندگی باهام صحبت می‌کنه در سکوت کامل عمیقأ خیره به چهرش میشم و توی قلبم  اونو تحسین میکنم که چطور با وجود اینکه صورتشو با پودر لباسشویی و مایع ظرفشویی می‌شوره پوستش اینقدر صاف و شفاف و یک دسته واقعاً چرا ؟؟؟👿
احسنت👑

❤️

وقتی همسرم روبروم نشسته و در مورد مسائل مهم زندگی باهام صحبت می‌کنه در سکوت کامل عمیقأ خیره به چهرش میشم و توی قلبم  اونو تحسین میکنم که چطور با وجود اینکه صورتشو با پودر لباسشویی و مایع ظرفشویی می‌شوره پوستش اینقدر صاف و شفاف و یک دسته واقعاً چرا ؟؟؟👿
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز