ای آنکه در ذهنو قلب من هستی ولی نیستی
اسم تورو چه میشد گذاشت
خیال یا زندگی
تو خیالی بدان جهت که نیستی
وزندگی منی بدان جهت که مدام درذهنم باتو نفس میکشم
تاکی همچون مرغان آواره بر سر قله های خیال تو بنشینم وآواز بخونم
تاکی حسودان همچو کودکان تیرکمان بدست من را از قله ی خیالت می پرانند.
وعده کردم باخودم این بار گر بیایی .بر سر راهت بنشینم .تا از خیالت دربیایم وهمچون چغدی در خرابه سر راهت سکنا گزینم ترجیح میدهم جغد خرابه ی تو باشم نه مرغ عشق دیگران.