روزهای انتظار
مجددا وارد روزهای انتظار شده بودم با این تفاوت که الان حداقل خودم رو مامان میدونستم, دکتر بهم گفته بود استراحت کنم, البته نه مطلق, کار سنگین انجام ندم, بپر بپر نکنم, خودمم معتقد بودم که باید خودم باشم در ورژن آرومتر, روز اول فقط برای نماز خوندن و دستشویی و خوردن غذا از جام بلند شدم والباقی خوابیده بودم, در کل من نماز رو ایستاده میخوندم, دستشویی از ایرانی استفاده میکردم, ناهار رو سر میز یا رو زمین میخوردم, الزامی نداشتم که چطوری بخوابم, هر جور که راحت بودم میخوابیدم, طاق باز, به پهلوی راست یا چپ فرقی نمیکرد, از روز دوم حمام هم میرفتم, روز دوم کمی در خونه قدم زدم, رفتم پشت میز کارم نشستم و کارام رو انجام دادم, ظرف شستم, حمام کردم, در کل میخوام بگم کار سنگین انجام ندادم و زندگی عادیم رو میکردم, البته از خونه هم تقریبا ده روز بیرون نرفتم, هر روز سه تا آیت الکرسی برای سلامتی سه تاییشون میخوندم, چون فصل آناناس بود, آناناس هم هر روز دو سه برش میخوردم, با توجه به سابقه یبوستی که داشتم از ترسم همسرم سه کیلو هلو میخرید و من با اضافه کردن یک قاشق غذاخوری شکر باهاشون کمپوت درست میکردم و همینکار باعث شد از شر یبوست لعنتی در اون زمان خلاص بشم, غذای خاصی مثل نشاسته که تو سایت ها خونده بودم مصرف نمیکردم, معتقد بودم اگر نیاز هست خود دکترم میگه, روز دهم انتقال برای انجام کاری از خونه رفتم بیرون و شیطون گولم زد و بی بی چک خریدم, ساعت 11 صبح دیگه طاقت نیاوردم و تست کردم, در عرض دو دقیقه یک هاله خیلی خیلی کمرنگ, شاید در حد توهم, مشخص شد, اونقدر خوشحال شدم که انگار دنیا رو بهم دادند, همسرم اومد و به اون هم خبر دادم, ناهار خوردیم و خوابیده بودم که احساس کردم لباس زیرم کثیف شده, رفتم دستشویی و دیدم چند قطره ای ازم خون اومد, دنیا رو سرم خراب شد, با گریه اومدم بیرون و یادم افتاد که دکتر بهم گفته بود اگر مشکلی داشتی ایمیل بزن, شاید تنها ایرادی که تا همین امروز به دکترم بگیرم نحوه ارتباطش باشه, با یاس و ناامیدی که محال ممکنه جواب بده, بلاخص چون در تعطیلات بود براش پیغام فرستادم و در کمتر از سی ثانیه برام جواب فرستاد که روزی دو عدد آمپول پروژسترون هم تزریق کنید. بدو آماده شدیم و رفتیم آمپول رو گرفتیم و از اون روز آمپول هم اضافه شد,قرار بود 25ام آزمایش بدم,صبح ساعت 6 صبح جلوی در آزمایشگاه بودیم, گفتند جواب ساعت 1 آماده میشه, ساعت یک وارد سایت شدم و نتیجه رو دیدم, تیتر بتا 776،کلی خدا رو شکر کردم, با توجه به بالا بودن عدد بتام, اون هم با یک روز تاخیر در پریودم, به خودم میگفتم دیگه سه تا نباشه دوتاش حتما هست, به دکتر پیام دادم گفت 48 ساعت دیگه تکرار کن و تکرار عدد بتا رو 1456 اعلام کرد, رو ابرا بودم, یک هفته بعدش رفتم دکتر و سونو انجام داد و مشخص شد فقط یک جوجو دارم, هم خوشحال بودم و هم ناراحت, دکتر گفت هفته آینده بیا برای دیدن قلبش, ولی از اونجا که میترسیدم هفته شش زود باشه من در ابتدای هفته هفت رفتم و ضربان قلبش رو دیدم و همونجا از خدا خواستم که همه رو به آرزوهای قشنگشون برسونه, من خودم معنی انتظار رو کاملا میدونم و از خدا خواستم که تمام منتظرا دامنشون به زیباترین و راحت ترین شکل ممکن سبز بشه,از همه عزیزانی که وارد این مسیر میشن خواهش میکنم که در ابتدا آرامش خودشون رو حفظ کنند, با استرس کسی به جایی نمیرسه, سعی کنید این رازتون بین خودتون و همسرتون باشه چون دیگران حتی پدر و مادر خودتون هم ممکنه با سوالات و پیگیری هاشون بهتون فشار عصبی وارد کنند, الزاما هر چیزی که در سایت ها میخونید درست نیست در مورد باید و نباید ها از پزشکتون سوال بپرسید, مرتب پزشکتون رو عوض نکنید به خودتون و پزشک معالجتون زمان بدین تا نتیجه کار مشخص بشه, دنبال پزشک هایی که در سایت ها اسم در کردن و شاید خیلی معروف هستند نباشید چون هم وقت گرفتن از اینا سخت و زمان بر هست و هم شاید به خاطر مشغله کاری و تعدد مریض نتونن وقت کافی برای سوالات شما اختصاص بدن, اول و آخر همه این کارها خداست, فقط و فقط و فقط توکل به خدا کنید و همه چیز رو به دست خدا بسپارید,انشالله که یک روز همگی بیاید و از دست خرابکاری ها و شیطنت ها و شیرین کاری های بچه هاتون همینجا بنویسید
----
طبق قولی که به خودم داده بردم تمام مراحل رو نوشتم تا شاید روزی اگر کسی روزی مجبور به همسفری با ما شد بدونه قراره چه مراحلی طی بشه, مجددا از خدا میخوام که بزودی زود معجزه الهی رو در آغوش همه منتظران این دنیا قرار بده
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است