2737
2739
عنوان

تجربیات من از مسیر iui تا ivf

266357 بازدید | 1661 پست

اولین iui

شهریور سال 95 بود که متوجه شدم برای بارداری از روش های کمک بارداری باید استفاده کنم . کنار اومدن با این شرایط خیلی سخت بود ولی حس زیبای مادر شدن قوی تر از چیزی بود که مانع من بشه . اینکه مشکل از ناحیه کدوممون بود مهم نبود و نیست . یک رابطه از دو فرد تشکیل شده پس هر کدوم 50% خودمون رو داشتیم و هر دو با رضایت در این راه قدم گذاشتیم . بعد از کلی جستجو دکتر خوبی پیدا کردم . فلوشیپ ناباروری.برای اولین بار به مطبشون مراجعه کردم . برام یکسری آزمایش رزرو تخمدان و چیزهای دیگه نوشت و گفت ماه آینده بیا . این یک ماه تقریبا برام به اندازه یکسال گذشت .مهر ماه در زمانی که گفته بود مراجعه کردم یعنی روز دوم عادت ماهیانه . برای اولین بار سونوی واژینال شدم و فکر کنم صدام تا آسمون هفتم رفتم . همه چیز خوب بود و تصمیم به انجام iui گرفته شد . دو تا دارو داد . اولی کلومیفن که باید از روز 3 عادت به مدت 5 روز دو تا مصرف میکردم و دومی آمپول HMG که باید بعد از تمام شدن قرص ها شروع میکردم به زدن و روز دوازده عادت مجددا به مطب مراجعه میکردم . هزینه iui در بیمارستان اگر اشتباه نکنم 590 هزار تومان بود و چون من میترسیدم تصمیم گرفته شد که با بیهوشی این کار انجام بشه و هزینه بیهوشی هم 120 هزار تومان میشد . روز 12 عادت مجددا به مطب مراجعه کردم و مجددا سونو شدم . سه تا فلیکول بالای 20 داشتم و این خبر خوبی بود . قرار شد ساعت 2 نیمه شب یک آمپول به اسم ovitrelle تزریق کنم . این آمپول باعث آزاد سازی تخمک میشد . طبق اعلام دکتر 36 ساعت بعد من باید به بیمارستان برای عمل iui میرفتم . قبلش با بیمارستان تماس گرفتم و اونا هم گفتند ساعت 8 صبح اینجا باشید . البته من باید ناشتا میبودم .

و اما iui. چیزی که من خوندم و دکتر توضیح داد کار ساده ای بود . ا.س.پ.ر.م رو میگرفتند ، شستشو میدادند و به داخل (ر.ح.م) تزریق میکردند . راس ساعت 8 بیمارستان بودم . مدارک رو که شامل معرفی نامه پزشک و شناسنامه ها و کارت ملی ها بود تحویل دادم و منتظر نشستم . بخش IVFبیمارستان بسیار بسیار شلوغ بود و برای منی که زیاد از شلوغی و سرو صدا خوشم نمیومد غیر قابل تحمل . پذیرش اعلام کرد که دکتر ساعت 2 میان و این برای من بزرگترین عذاب بود . نمیدونم چطور افراد در اون محیط به اون راحتی میتونستند ارتباط برقرار کنند . خیلی راحت در مورد مشکلشون با جزییات صحبت کنند. کلی حرف و اصطلاح جدید یاد گرفتم . کلی رفتار نسنجیده دیدم .ساعت 11 پذیرش همسرم رو برای گرفتن نمونه صدا کرد و من هم رفتم پیش مشاوره . مشاوره در حد پاسخ به ساعت تزریق آمپول بود و بلاخره ساعت 12 ما از اونجا بیرون اومدیم و قرار شد ساعت 2 برگردیم . بشدت عصبی و بد اخلاق بودم .ساعت 2 به بیمارستان برگشتیم و وارد اتاق عمل بخش IVF شدم . بیهوشی خیلی مختصر بود . چیزی یادم نیست و حدود نیم ساعت بعد سرحال بدون کوچکترین احساس دردی به خانه برگشتم .

روزهای انتظار 1

واقعا دردی نداشتم . وقتی رسیدم خونه تنها چیزی که برام عجیب بود خونریزی بود که داشتم . متاسفانه تنها ایرادی که میتونم به دکترم تا به امروز بگیرم در دسترس نبودنشه . هیچ شماره تماسی ازش نداشتم و فقط روزهای زوج میشد نهایتا با مطبشون تماس گرفت و حال اینکه اون روز سه شنبه بود . با یکی از دوستان که ماما هستند تماس گرفتم و ازش در اینباره پرسیدم . گفت به مقدار کم هیچ مشکلی نداره . تقریبا تا ساعت 8 شب این حالت رو داشتم و بعد تموم شد . قرار بود چهارده روز دیگه آزمایش بدم . تنها دارویی که در اون روزها برام تجویز کرده بود سیکلوژست بود . روز شمارم شروع شد . انگار روزها کش میومدند و تمومی نداشتند . متاسفانه روز 10 از بی بی چک استفاده کردم و این بزرگترین اشتباه زندگی من بود . منفی شدن باعث شد که تمام امیدم رو از دست بدم . روز 11 ام مجددا از بی بی چک استفاده کردم که باز منفی . می دونستم زوده . می دونستم نباید سمتش برم اما نمیدونم چرا هر روز این کار رو میکردم.روز آزمایش رسید . قبل آزمایش رفتم و مجددا از بی بی چک استفاده کردم و لی اینبار بعد از چند دقیقه خط دوم خیلی کمرنگ نمایان شد . با خوشحالی تمام رفتم آزمایش دادم و عصر جواب آزمایش مشکوکی رو گرفتم و قرار شد دو روز دیگه آزمایش رو تکرار کنم ولی متاسفانه دو روز بعد قبل از آزمایش دچار خونریز شدم و نتیجه بتا زیر 0.1 بود و این یعنی نقطه سر خط

مسیر بارداری مسیری سخت و لذت بخشه و چه زیباست که این تجربیات رو با یکدیگر به اشتراک بگذاریم           

دومینiui

آبان ماه بسیار بسیار بدی رو پشت سر گذاشتم . اما چون مصمم بودم مجددا به دکتر مراجعه کردم . کسی که روز اول بهم گفت برای شما iui صد در صد جواب میده حالا روبروم نشسته بود و تو چشمام نگاه میکرد و میگفت امکان موفقیت فقط 20%. تنها چیزی که اون زمان آرومم میکرد توکل به خدا و اراده ای بود که داشتم و در تمام لحظات زیر لب زمزمه میکردم : ( هر چه دلم خواست نه آن میشود ، آنچه خدا خواست همان میشود ). من دوست داشتم مجددا در این دوره iui تکرار بشه ولی دکتر معتقد بود به خودم حداقل یک ماه زمان بدم . شروع کردم به مطالعه در مورد فیزیولوژی بدن انسان به خصوص در مورد لگن . با تمرینات کیگل از قبل آشنا بودم ولی واقعا نمیدونستم به چه دردی می خورن . شروع کردم به تمرین اولین و ابتدایی ترین دستور کیگل یعنی انقباض عضلات لگن و تنفس . آذر ماه مجددا به پزشک مراجعه کردم و سیکل iui شروع شد . داروها تماما به همون صورت بود با این تفاوت که اینبار در سونو هیچ دردی نداشتم و حتی قرار شد روز 12 معاینه بشم . برای منی که خوابیدن روی اون تخت فوبیا بود اینبار راحت تر کنار اومدم . بر خلاف تصورم معاینه دردی نداشت . بیشتر ناخوشایند بود . بعد از معاینه دکتر اعلام کرد که اینبار نیازی به بیهوشی ندارم . طبق قرار در روز مشخص شده رفتیم بیمارستان . البته اینبار اشتباهات دفعه قبل رو تکرار نکردم . ساعت 11 رفتیم .. بلافاصله همسرم آزمایش داد و سریع از بیمارستان خارج شدیم .همسرم رفت سرکار و من ساعت 2 تنها رفتم بیمارستان . متاسفانه حضور همسرم هم عصبیم میکرد و به خاطر همین ازش خواهش کردم کنارم نباشه . ساعت 2 برگشتم بیمارستان . ساعت 2:45 دقیقه دکتر اومد و من برای بار دوم وارد اون اتاق شدم . به محض ورود باز رفتارم عوض شد . انگار کنترل اعصابم رو از دست داده بود . یه بسم الله گفتم و شروع شد . درد داشت . حداقل برای من درد داشت . دکتر رو اذیت کردم . شاید کاری که باید در یک دقیقه تموم میشد 10 دقیقه طول کشید . اما راستش خوشحال بودم . خوشحال بودم که به ترسم غلبه کردم. و یک تفاوت دیگه ای با iui اول برام داشت . در مرتبه اول از همون روز رو ابرها سیر میکردم و صد در صد معتقد بودم جواب مثبته ولی اینبار خودم رو در اختیار سرنوشت قرار داده بودم . دعا میکردم مثبت باشه ولی اصراری در کار نبود .

روزهای انتظار 2

مجددا 14 روز کذایی شروع شد . باز تنها داروی مصرفی سیکلوژست بود . اینبار آرومتر از قبل بودم . حداقل خودم رو بی خیال نشون میدادم . به جریان طبیعی زندگی برگشته بودم و این خوب بود . روز 12 باز وسوسه شدم و بی بی چک استفاده کردم که منفی بود . و روز چهارده قبل از انجام آزمایش عادت ماهیانه سر زمانش بهم خبر منفی بودن رو داد . به تمام معنا شکستم . نمیدونم چطور 14 روز نقش بازی کرده بودم . گریه هایی میکردم بی دلیل . چنان بهانه گیر شده بودم که کسی جرات نزدیک شدن بهم رو نداشت . در تنهایی خودم غرق شدم . اینبار تصمیم خودم رو گرفته بودم .IVF .هیچ وقت فکر نمیکردم که مسیر زندگیم از اینجاها بگذره . دی ماه بود که با شکست دوباره رفتم دکتر.

مسیر بارداری مسیری سخت و لذت بخشه و چه زیباست که این تجربیات رو با یکدیگر به اشتراک بگذاریم           

یک تصمیم مهم

من از شهریور ماه به این دکتر مراجعه کرده بودم و حالا دی ماه بود و من هنوز موفق نشده بودم . نیاز به یک تجدید نظر داشتیم . تصمیم مبنی بر مراجعه به پزشک دیگه و یا ادامه به همین دکتر. من در این هشت سال به پزشک های زیادی در بیمارستان های خصوصی و یا مطب هاشون مراجعه کردم . ویزت های بالایی پرداخت کرده بودم و حالا در این شرایط می تونستم یک مقایسه اجمالی در موردشون انجام بدم . تا شهریور ماه پیش هیچ پزشکی دوبار مراجعه نکرده بودم . رفتار زشت ، متلک هایی که بهم مینداختند ، حرف های زشتی که میزدند ، وقتی که برای بیمار اختصاص نمیدادند ، ویزیت همزمان چندتا بیمار باهم و هر چی اخلاق حرفه ای زشت بود رو دیده بودم .. اما این خانم دکتر کاملا متفاوت با همه اونا بود .در یک کلام رفتار حرفه ای پسندیده ای با بیمارش داشت . خیلی سریع میتونست ارتباط برقرار کنه . برات وقت کافی میذاشت . راهنمایی میکرد . تنها مشکلی که باهاش داشتم عدم موفقیت IUI هام بود که وقتی منطقی نگاه کردم دیدم ربطی به ایشون نداره . نظارت ها و درمان تا زمانی که به ایشون مربوط بود به بهترین شکل ممکنه انجام میگرفت . اینکه درون بدن من چه میگذشت ربطی به کار ایشون و یا کوتاهی ایشون در درمان نداشت . بعد از صحبت با همسرم تصمیم بر این شد که با همین دکتر ادامه بدم .

دی ماه مجددا مراجعه کردم و اینبار خودم پیشنهاد IVF رو دادم . بهم گفت از نظر من شما دو تا انسان سالم هستید به خودتون زمان بدید و سعی کنید مشکل رو بدون دخالت پزشکی حل کنید . اما خب تصمیم گیرنده ما بودیم . داروها رو نوشت و گفت هر وقت خواستی شروع کنی روز دوم عادت ماهیانه بیا تا بهت توضیح بدم . اما سعی کیند چندماه به خودتون زمان بدید . حالا ما بودیم و یک نسخه . تصمیم گرفتیم به حرفش گوش بدیم و کمی به خودمون زمان بدیم و در صورت نیاز به انجام IVF اون رو به فروردین ماه موکول کردیم . اسفند ماه به فکر خرید داروها افتادیم . تقریبا میدونستم داروهایی هست که سخت میشه پیدا کرد . داروها شامل پن گونال و ستروتاید و اینوفولیک بودند . تقریبا یک روز ازم زمان گرفت. لیست داروخانه های تک نسخه ای رو از اینترنت پیدا کردم و شروع کردم به تماس گرفتن . اکثرا نداشتند و یا فقط ستروتاید رو داشتند . در جستجوهام در اینترنت بود که با سامانه دارویی 1490 آشنا شدم . تماس گرفتم و اسم دارو رو گفتم و اونا بهم داروخانه هایی که دارو رو داشتند پیامک کردند . کارم راحتتر شده بود . با اولین داروخانه که در تهرانپارس بود و اگر اشتباه نکنم داروخانه دکتر حکیمی نیا بود تماس گرفتم و اعلام کردند که پن گونال 300 رو دارند . دکتر به من 900 تجویز کرده بود . بهم پیشنهاد داد که برم و نسخه جدید بگیرم که ستروتاید و گونال رو از هم جدا کنه و به جای 900 بهم 300 تجویز کنه . همون روز اینکار رو انجام دادم . و رفتم و خیلی سریع 7 عدد گونال 300 و اینوفولیک رو با قیمت 702 هزار تومان گرفتم . اینوفولیک آزاد بود ولی 7 تا گونال رو بیمه برام تایید کرد . حالا مونده بود ستروتاید . برای ستروتاید هم به داروخانه بیمارستان لاله مراجعه کردم و 5 تا ستروتاید رو خریدم . البته فقط 4 تاش رو بیمه تایید کرد و یکیش رو آزاد تهیه کردم . در کل به این هم 110 هزار تومان پول دادم . حالا خیالم بابت داروها راحت بود. موضوعی که متوجه شدم تفاوت داروخانه ها در گرفتن تاییدیه بیمه بود . برای مثال یکی از داروخانه ها بهم گفت که فقط میتونه یکی از ستروتایدها رو تاییدیه بگیره و بقیه رو باید آزاد تهیه کنی. و جای دیگه هم گفت فقط سه تا با تاییدیه مجاز به پرداخته و بقیه باید آزاد خریداری بشه . به هر حال داروها بر خلاف تصورم در یک روز تهیه شد و به داخل یخچال منتقل گردید. تنها چیزی که بشدت اذیتم میکرد نگاه کردن به داخل یخچال بود . چقدر سخته که سرنوشت انسان داخل کشوی یخچالش باشه .

مسیر بارداری مسیری سخت و لذت بخشه و چه زیباست که این تجربیات رو با یکدیگر به اشتراک بگذاریم           


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

شروع ivf

شانزدهم فروردین برای من روز مهمی بود . اول وقت با کلی امید و آرزو به مطب مراجعه کردم . از قبل بهم گفته بود که یکی از گونال ها رو با خودم ببره .مثل همیشه سونو شدم ولی یک کیست 15 میلی مشاهده شد . به خاطر همین این دوره رو از دست دادم . اما خب در مورد پن و نحوه تزریقش بهم توضیح داد و گفت ماه آینده روز دوم بیا . مجددا روز شمار شروع شد . واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم که کیست از بین بره .

در اون یک ماه شروع کردم به مطاله و خوندن خاطرات افرادی که IVF و میکرو انجام داده بودند . کارهایی که کرده بودند و حتی مواد غذایی که خورده بودند . با روش های طب سنتی و بادکش درمانی و پیاز درمانی آشنا شدم . اما خب برای من هیچ کدوم از این روش ها و دستورالعمل ها موجه جلوه نمیکرد . معتقد بودم پزشکی که بیش از 10سال در این زمینه مطالعه داشته و مطالعه داره در صورت نیاز خودش نکات رو بهم گوشزد میکنه . شروع کردم به ورزش . هر زمان که وقت خالی داشتم بدنسازی کار میکردم و استخر میرفتم . به دندانپزشک مراجعه کردم و دندون هام رو درست کردم . در یک کلام بی خیال بودم و بشدت درگیر کار خودم . تا اینکه زمان مورد نظر رسید . وقتی رو تخت برای سونو دراز کشیدم تنها چیزی که آرزو کردم این بود که از کیست خبری نباشه و چقدر دلنشین بود زمانی که دکتر گفت میتونیم سیکل رو شروع کنیم . قرار کار به این صورت شد . تزریق روزانه 150 واحد گونال دور ناف تا شش روز و بعد مراجعه به پزشک برای بررسی. مجددا نحوه تزریق رو بهم توضیح داد و ازم خواست که ترس رو کنار بزارم و خودم بزنم . روز اول به درمانگاه رفتم و تزریق انجام شد هیچ دردی نداشت . روز دوم مجددا رفتم به همون درمانگاه و خانم دیگه تزریق رو انجام داد که نمیدونم چرا اشکم در اومد . فکر کنم تمام مشکلاتش رو سر من خالی کرد . روز سوم به ناچار خودم زدم . واقعا هیچ دردی نداشت . حتی دلم برای پول هایی که بابت ترس بی خود خودم هزینه کرده بودم سوخت . روز هفتم به مطب مراجعه کردم . سونو شدم گفت سایزشون کوچیکه . تعدادشون هم در راست بیشتر از چپ بود . قرار شد از همان شب ستروتاید رو تزریق کنم و گونال هم به روزی 75 واحد تغییر کرد . همون روز هم خودش اولین ستروتاید رو بهم زد که درد نداشت . در ضمن سه تا هم HMG بهم داد که باید عضلانی از روز بعد تزریق میکردم . یعنی چهار روز بعد باید مجددا مراجعه میکردم . چهار روز گذشت و در مراجعه و سونوی آخر زمان عمل پانکچر مشخص شد . طی صحبت ها دکتر هشدار دادند که اگر تعداد تخمک ها بالای 17 تا برسه انتقال انجام نمیدن و میوفته برای سه ماه بعد . ساعت 2 نیمه شب آمپول ovitrelle رو زدم و 36 ساعت بعد به بیمارستان مراجعه کردیم . مثل همیشه شلوغ . تا ساعت یک آزمایش همسرم و مشاوره من انجام شد و طبق قرار قبل همسرم رفت سرکار و من رفتم نماز خوندم و برگشتم . تنها چیزی که باز اذیتم میکرد صحبت های مراجعین بود . از نظر من مشکلات افرادی که به این مراکز مراجعه میکنند با هم متفاوته . علاقه مند بودن به شنیدن مشکلات و حرف کشیدن از افراد فقط جنبه خاله زنکی داره . پیشنهاد روش ها و درمان ها با هم متفاوته چون عملکرد جسمی هر فردی با دیگران فرق میکنه . صحبت کردن و قضاوت در مورد پزشک ها در این جور مکان ها بدور از اخلاق حرفه ایه . اینکه من نتیجه نگرفتم دلیل بر بد بودن پزشک نیست . یادمون باشه اینجور مکان ها سکوت کنیم . مراقبه کنیم . چیزیهایی که حالمون رو خوب میکنه انجام بدیم . من کتاب میخوندم ، چون حالم رو خوب میکنه ، همدیگر رو از عمل و نحوه و روند درمان نترسونیم . خانمی برای انتقال اومده بود .اونقدر از درد پانکچر گفت که ترس وجودم رو برداشت . در ضمن برای ivf انجام آزمایش ایدز و هپاتیت الزامی بود که ما قبلا انجام داده بودیم و نتیجه اش دستمون بود . ساعت 2 داخل بخش شدم . ساعت 2:30 دکتر اومد . بیهوشی 5 دقیقه بود. ساعت 3 چشمام رو باز کردم اما فکر کنم قبلش هم هشیار بودم . چون صدای دکتر رو شنیدم که بهم گفت با مطب تماس بگیر . درد داشتم . البته فقط کمی که در کمتر از یک دقیقه بصورت کامل رفع شد . به سرعت از حالت خوابیده به نشسته تغییر وضعیت دادم و فکر کنم نزدیک 10 لیوان آب خوردم . نیم ساعتی منتظر شدم که سرمم تموم بشه . بلاخره ساعت 3:30 اومدم بیرون . موقع بیرون اومدن یادم افتاد و پرسیدم چند تا تخمک داشتم که گفتند سی تا و چون زیاد بوده دکتر گفته انتقال نمیدم . چهارشنبه بیا برای فریز جنین ها . عدد سی خوشحال کننده بود ولی الباقی حرفاشون تلخ . سر حال بودم . بطوری که سه طبقه رو از پله ها اومدم پایین و حتی ماشین نگرفتم و با تاکسی مراجعه کردم به مطب . دکتر تعداد رو میدونست . گفت سه ماه دیگه بیا ، الان هم غذاهای حاوی پروتین مصرف کن . ازش تشکر کردم و برگشتم خونه . طبق صحبت هایی که اونجا از افرادی که قبلا پانکچر کرده بودند شنیده بودم منتظر دردهای کشنده شدم . پنج لیوان دوغ خوردم و کمی خوابیدم . ساعت 8 بیدار شدم خبری از درد نبود . فقط چند قطره خون دیدم که اون هم کاملا طبیعی به نظر میرسید و تمام شد .خیلی دوست داشتم انتقال داشته باشم اما عقل حکم میکنه از حرف کسی که تجربه و علم اینکار رو داره حرف شنوی کنم .

در ضمن من هیچ ماده غذایی خاصی برای اینکار ها نخوردم . خیلی جاها خونده بودم که باید گرمی جات خورد .اما واقعیت چون شروع سیکل من با مراجعاتم به دندانپزشک شروع شد من حتی قادر به خوردن غذای معمولی نبودم . دندون هام اونقدر حساس بودند که آب رو هم فقط با نی میتونستم بخورم . فکر کنم سه بار فقط استانبولی خوردم و الباقی آب هندوانه و آبدوغ خیار و پوره سیب زمینی. همچنین روند درمانی ما رو کسی مطلع نبود و همین باعث آرامش بیشتر ما بود

هزینه عمل پانکچر با یک نوبت انتقال شد 3500000

مسیر بارداری مسیری سخت و لذت بخشه و چه زیباست که این تجربیات رو با یکدیگر به اشتراک بگذاریم           
2731

جنین های حاصله

دو روز بعد نتیجه عمل مشخص شد . متاسفانه خیلی از جنین های احتمالی رو از دست دادیم . مشاور بیمارستان توضیح داد که از سی تخمک بدست آمده 8 تا ضعیف بودند ، از 22 تا تخمک باقی مونده ، 12 تا از جنین های تشکیل شده به خاطر کیفیت ضعیف (ا.س.پ.ر.م) از بین رفتند و فقط 10 تا جنین مونده که اونا رو هم فریز کردند هزینه فریز هم شد 700 هزار تومان. مجددا اونجا ازشون درخواست کردم که انتقال رو انجام بدن که گفتند :خانم شما هایپر شدی. خطرناکه . طبق چیزی که دکتر گفته برو سه ماه دیگه . از لحاظ جسمی هم خدا رو شکر مشکلی نداشتم . ولی از لحاظ روحی کاملا بهم ریخته بودم

روزهای انتظار 3

الان در روزهای انتظار به سر میبرم . شدم شبیه مادری که از جگر گوشه هاش دور افتاده . نمی دونم شاید خنده دار باشه احساسی به چیزی که ندیدی داشته باشی اما من واقعا دلتنگم . راه میرم ، میخندم ، حرف میزنم ، کار میکنم در یک کلمه شاید عادی به نظر میرسم ولی تمام فکرم مشغوله . مشغول اول شهریوری که باید برم و خودم رو به خدا بسپرم و حتی شده برای چند روز مادر بشم . التماس دعای فراوان در این روزهای پر برکت و در ماه مهمانی خدا از همگی دارم

اگر شما هم تجربه ای دارید از روند اینکار بیان کنید . شاید روزی یکی مثل خودمون در لابلای صفحات وب دنبال راهکاری یا مطلبی برای آرامش فکرش بگرده .این راه هزینه های زیادی داره . هزینه های مالی یک طرف ، هزینه روحی و روانیش یک طرف. شاید نتونیم در تامین هزینه های مالی به هم کمک کنیم ولی با راهنمایی و ثبت اطلاعات و حتی خاطراتمون شاید بتونیم التیام بخش اون قسمت از هزینه های روحی باشیم . در ضمن اگر کسی انتقال انجام داده لطفا در مورد نحوه انتقال هم توضیح بده . اینکه انتقال مثل iui و یا مثل معاینه میمونه رو خودم میدونم . حس انتقال رو میخوام بدونم چه شکلیه ؟؟؟

ادامه پست بنا به زمان انجام به ترتیب در صفحات 11 و 12 

مسیر بارداری مسیری سخت و لذت بخشه و چه زیباست که این تجربیات رو با یکدیگر به اشتراک بگذاریم           

منم ای وی اف کردم

۲۹ تا تخمک داشتم و ۲۵ تاش باکیفیت بود

در نهایت هم ۱۴ جنین تشکیل شد که ۲تاشو انتقال دادن

الانم پسرم رو پام داره شیر میخوره

خودت باش! نه تندیسی که دیگران میخواهند.وقتی قالب فکری دیگران می شوی ، زیبا می شوی به چشمشان. اما قبول کن تمام مجسمه ها شکستنی هستند
2740

شاپرک جان خدا پسرت رو حفظ کنه و زندگیت رو هر روز شیرین تر از قبل 

موقع انتقال سونو هم میکنند ؟ شکمی یا واژینال؟

مسیر بارداری مسیری سخت و لذت بخشه و چه زیباست که این تجربیات رو با یکدیگر به اشتراک بگذاریم           

من اهوازم

اینجا سونو نمیکنن موقع انتقال

ولی بعضی مراکز سونوی شکمی میکنن

خودت باش! نه تندیسی که دیگران میخواهند.وقتی قالب فکری دیگران می شوی ، زیبا می شوی به چشمشان. اما قبول کن تمام مجسمه ها شکستنی هستند

در ضمن اندازه گیری عمق رحم چیه؟ چطوری اندازه میگیرند و برای چی اینکار رو میکنند؟

مسیر بارداری مسیری سخت و لذت بخشه و چه زیباست که این تجربیات رو با یکدیگر به اشتراک بگذاریم           
جنین های حاصله دو روز بعد نتیجه عمل مشخص شد . متاسفانه خیلی از جنین های احتمالی رو از دست دادیم . م ...

من ۲تا بچه دارم ولی خواهرم 😟

خیلی برا بچه دار شدن اذیت شد ۳بار ای یو ای کرد ۲بار ای وی اف کرد نشد نشد نشد ۱۵سال انتظار کشید نشد چقدر دکتر رفت چقدر هزینه کرد چقدر دعا کرد ولی چرا خدا صداشو نشنید من نمیدونم 

عزیزدلم ان شاءالله که به حق این ماه عزیز به زودی زود جواب بگیری و مادربشی.بسپار به خدا و امید داشته باش به کرمش.ماروهم دعا کن

رَبِّ هَب لی مِن لَدُنکَ ذُرّیَّهً طَیِّبه اِنَّکَ سَمیعُ الدُعا رَبِّ  لا تَذِرنی فَرداً وَ اَنتَ خَیرُالوارِثینبگو آآآمییین
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

دودلم

تعلیقی۱۰۰ | 33 ثانیه پیش

سلام

xmehab | 42 ثانیه پیش
2687