دردمند

عضویت : 1396/06/08
زن
مادر فقط آن زنی نیست که هر روز صبح با صدای دردانه اش بیدار میشود...من هم مادرم ..منی که هر شب تا صبح خواب تورا میبینم...دلم نمیخواهد هرگز صبح شود ..وقتی در خواب تورا در آغوش میبینم دلم میلرزد.....حتی در خواب هم میدانم که ندارمت.....ولی دلم برایت میلرزد.....صبح که بیدار میشوم لبخند بر لب دارم چون روی ماه تورا دیده ام....چون تو در آغوشم بوده ای...چون بوی تنت را به ریه هایم کشیده ام....حتی در خواب و برای یک لحظه....آری من هم مادرم....مادر فرزنده نیامده ام...مادر فرزنده نداشته ام....مادر فرزنده در خواب دیده ام.....مادره تویی که برای داشتنت روزهای زیبای جوانیم را در مطب دکترها و بیمارستانها گذرانده ام....مادره تویی که برای داشتنت مشت مشت قرص میخورم و صدها آمپول میزنم...منی که تمام تنم از مرحمت آمپولهای گران قیمتی که میزنم و تمام قلبم از بی اثری درمانها و تمام دلم از زخم زبانها  کبوووود است.............منو امثال من مادرتر از هر مادری هستیم......مادرانی زجر کشیده.....مادرانی که ثانیه به ثانیه روزهایمان رابا حسرت داشتن دلبندمان میگذرانیم....که با دیدن یک کفش نوزادی پشت ویترین مغازه ها دلمان میلرزد وپر میشود از غصه....پر میشود از حسرت دیدن تو با این کفشها و تاتی کردنت.....آری من هم مادرم فقط تورا ندارم عزیزکم....فقط در رویاهایم برایت مادرانگی میکنم...............