موندم تو حیاط تا اومد.رسید پوکید از خنده و مسخره کردنم
شب اومدیم بخوابیم یهو تمام ظرفهای آشپزخونه ریخت پایین در کابینتها ها محکم بازو بسته میشد شوهرم سرمو گرفت پایین تا چیزی پرت نشه تو سرم
وقتی تموم شد لامپ رو روشن کرد رفتیم ظرفا رو جمع کنیم هیچی تو آشپزخونه نبود همه چی مرتب
رفتیم دعا زدیم ۳ سال هیچی ندیدم حالا پر قدرت تر برگشته حرف میزنه لمس میکنه.
قبلایه زنه هرزه چندباری اومده خونمون من نبودنی
اهل دعاوجادوبود
هی میگم نکنه باخودش دعاآورده انداخته توخونه
تایه مدت هرشب یه صدایی میومدبیدارم میکرد دقیقاساعت سه وده دقیقه 😥
گوش شیطون کریه مدته نیست شده
سعی میکنم توخونه صدای قرآن بذارم پخش بشه
والا یه بار من تو اتاقم تنها بودم انگار یکی اومد تو گوشم گفت ولت نمیکنم
الان مجردم
تو خواب بختک بیاد فرق داره تا تو بیداری نشستی داری بازی میکنی. دستتو بگیره
آپارتمانم بالینم خیلی کوچیکه اندازه دو سه موزائیک.وگر ن کبوتر خروس و ....می آوردم.الان میخوام از مسافرت برگردم خونه عصبی شدم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
23 ثانیه پیش
25 ثانیه پیش
26 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
