شوهر منم مسخره میکرد خودش بدترش حس کرد باهاش حرف زده
نه یکسال و نیمه تو این خونه اومدیم هیچی ندیدیم تا یهو این اتفاق افتاد
الان تو مسافرت برام تعریف کرده.میترسم برم خونه .گردنمون بگیره.مچ دستمو بگیره.ظاهرشه
واسه چی میرید دمبال دعای دفع جن و دعانویسی این چیزا خو یه حرز امام جواد بگیرد 🤦🏻♀️
ن شوهرم به شدت بدش میاد راجه به این چیزها شوخی کنه قبلا هم یه اتفاق مشابه تو یه خونه دیگه امون داشتیم ۳ سال پیش دعا دفع جن زدم سه سال هیچی ندیدم تا حالا
اخجون ترسناک
آخه این دیگه داره لمسمون میکنه باهامون حرف میزنه
خیییییلی سخته حتی برای یک مرد
پن داداشمم میدید و میبینه مشکل روانیم چیزی ک ما بفهمیم نداره ولی بازم باورش سخته
کامل شبیهشه من یک روز مادرم گفت من میرم بیرون کلید ندارم گفتم برو شب بود من خوابیدم یهو با صدای زنگ آیفون بیدار شدم یادم نبود مادرم کلید نداره و بیرونه دیدم مادرم داره ظرف میشوره گفتم مامان نمیبینی خوابم خب درو وا کن گفت درو وا کن دیگه دستم بنده رفتم درو باز کم آیفون و ک برداشتم دیدم مادرم پشت دره بقران تا یک هفته بیمارستان بستری بودم یک ماههم حالم بد بود کارم ب روانشناس رسید بعد اون دیگه همش میبینمش
سه سال. پیش یک غروب خواب بودم یهو شنیدم جعبه محافظ کولر کوبیده شد به دیوار پریدم نگاه کردم هیچی نبود دویدم تو حیاط زنگ زدم ،شوهرم بیاد خونه.فضای خونه سنگین بود
من یه شب ساعت ۳وده دقیقه باصدای دخترکوچولوم ازخواب پریدم
انگاراومده بودبالاسرم ازنزدیک گوشم گفت مامان جونم
تاحالااینجورصدام نکرده بعدرفتم اتاق خواب بچه هام دیدم باآبجیش غرق خوابن تاچندروزتوتعجب بودم چی شداونشب؟
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
9 ثانیه پیش
9 ثانیه پیش
9 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
