دو روز پیش بحثمون شد سر یه موضوع الکی انقد حرصم داد و اذیتم کرد، خیلی حالم بد بود،دیروز از ناراحتی هیچ کاری نتونستم بکنم، نه کارای شخصیم، نه کارای خونه، نه درسای بچم، حالم انقد بد بود حوصله دخترمو هم نداشتم اونم بداخلاق شده بود و عصبی، حالا بعد تمام اینا که آقا بیرون بود و اصن خونه نیومده بود که وضع مارو ببینه، دیشب اومده نه معذرت خواهی نه هیچی شروع کرده مثلا میخواد سربسرم بزاره تا آشتی کنیم، بعد چون دخترم فردا برا مدرسه ش یه وسیله نیاز دااشت و شوهرم مجبووووور شده بود بره بخره بمن گفت باهم بریم، منم رفتم براش خریدیم سرراه یه نوشیدنی گرفته انتظار داره همه چیو فراموش کنم، بچه ها من همیشه خیلی زود آشتی میکنم، ولی اینبار تو همون بحث چندبار بهش گفتم اعصاب نداری الکی با من بحث نکن اعصابم رو خورد نکن زندگی منو بچه رو الکی خراب نکن ولی بحرفای زشتش ادامه داد، کلا انتظار داره هروقت ایشون حالش خوبه باهم خوب باشیم هروقت اعصابش خرابه هم که ما اخیم کلا..
حالا شب گفت بچه رو خوابوندی بیا پیشم!
منم گفتم نمیام، ولی با خودم گفتم برم و دیگه کشش ندم ولی خوابم گرفت!
میدونم الان کینه شتری بدل گرفته...الان چیکار کنم؟