من 33 سالمه و همسرم 36 سالشه چند ماهه عقد کردیم بدون عروسی میخوایم بریم سر خونه زندگیمون. من خواستم اینجوری به دلایلی که فرصتش نیست اینجا بگم وگرنه خانواده اون مایلن عروسی بگیرن. من تحصیلات و موقعیت شغلی خوبی دارم. همسرم شغلش آزاده و توی کارش زرنگه بد نیست. ولی توی این سن هیچی از خودش نداره. با پدر و برادرش شریکه همه چی هم به نام پدرشه. برادرش حداقل یه خونه ماشین به نام خودش داره. این هیچی. خونش رو هم فروخته ریخته تو کارشون. سهماشون هم مشخص نیست. پدرش قول داده بهش در معلوم نیست چند ساله دیگه وقتی خواستن سهماشون رو تفکیک کنن اول برای این خونه ماشین بگیره. فعلا هم میخوایم بریم خونه مستاجری همش دنبال اینه جای ارزون بریم. قبل ازدواج به خاطر اینکه سنم بالا رفته بود و حس کردم اخلاق و عقایدش خوبه قبول کردم. الان هم واقعا خوبه. به ظاهر خیلی بهم وابستس . همش بهم میگه تو خیلی خوبی که سختگیر نیستی. ولی من الان میترسم بریم سر خونه زندگیمون. الان ترس برم داشته که این هیچی از خودش نداره تو این سن. اصلا نمیدونم واقعا کارشون چقدر رو به پیشرفته. همش میگه رکوده مشتری نیست. کارگاه محل کارش رو هم یه زمین کوچیکه خریدن. یه جای بزرگی رو هم با وام دارن میسازن. ولی من واقعا نگرانم برای سر خونه زندگی رفتن و واقعا پشیمونم. اگه قبل ازدواج بود دیگه واقعا قبول نمیکردم ولی الان نمیدونم چیکار کنم