توروخدا باز خواستم نکنید فقط کمکم کنید... من حدود دوساله با یه نفر تو رابطم دو طرف خانوادم میدونم یعنی از جونم بیشتر عزیزه هزار بار جلو روی همه بخاطرش در اومدم بیشتر از توانم براش جنگیدم و بخاطرش تمام تلاشمو کردم و بدترینا رو تجربه کردم ولی رفتارش باهام خوب نیس هم خودش هم خانوادش حتی رفیقاش ک اصلا من نمیشناسمشون.... هی صبوری کردم گفتم طوری نیست عاشقشم
حتی از چشم خانوادمم افتادم و هر روز دارم سرکوفت میخورم
روحیم داغون داغونه
این ک منو چند بار ول کرد و با التماس برش گردوندم تن ب هر چیزی دادم .... تو نبودش نسخی پس دادم ...
بخاطرش دست ب هرکاری زدم
حتی خیانتی ک چند بار کردو بخشیدم
تهمتایی ک بم زدو ندیده گرفتم
حالا امروز حالم اصلا خوب نبود چند ساعت تو پارک داشتم گریه میکردم رفتم سر کوچمون ی کافع هست ک قهوه فروشیم هست ی جورایی مشتریشم رفتم لاته بگیرم از بس سرم درد میکرد بعدش برم خونه
ی ماگ و یکم قهوه گرفتم پولشو حساب کردم میخواستم بیام بیرون یهو یارو برگشت سرخ و سفید شد گفت من یچی میخوام بگم هی نمیتونم چجوری بگم و ازت خوشم اومده...
نمیدونم چ مرگم شد هنگ کردم هیچی نگفتم
هی شماره خواست ندادم یهو دادم بش و بش گفتم الان ن صبر کن فقط عصری پیام داد بم زیاد محلش ندادم
اصلا نمیدونم چ مرگمه
کلی فکر کردم بکسی ک دوسش دارم و گربه کردم و ب خودم گفتم مگ لاشی و کلی فحش نثار خودم کردم و خوابم نمیبره حس عذاب وجدان گرفتم اصلا ...
چرا یهو ب ی آن همچین ری اکشنی نشون دادم؟؟؟ چرا این کارو کردم من؟؟ چ مرگمه؟؟!
خداوکیلی هر مورد اینجوری بود یا داد و بیداد کردم یا زدم تو گوش طرف ب هر روشی پس زدم
چم شد امروز من؟؟ چ غلطی کنم؟