2777
2789
عنوان

روز آخر

35 بازدید | 1 پست

خبر رسیده  که امروز بیشتر زنده نیستم
باید خودمو آماده کنم برای استقبال از مرگ...


احساس سرما میکنم ، پتو رو میکشم رو خودم.
با خودم فکر میکنم  

-عزراییل چطوری میاد به دیدنم؟
ایا با یه رَردای مشکی و یه داس تو دستش !یا شکل یه فرشته ی بالدار!
شایدم شکل همون کسی که دوسش دارم  یا کسی که ازش بدم میاد.
 
به هر حال احتمال داره شکل کسی که دوسش دارم بیاد  😍
باید به استقبالش برم ،  بهتره یه دستی به سر و صورتم بکشم!  نباید رنگ پریده به نظر بیام
حالا چی بپوشم ؟
باید یه لباس  سنگین و رنگین بپوشم ، قیافم مظلوم کنه.
شاید اینجوری بیفته تو رو دربایستی و زیاد بهم سخت نگیره تو گرفتن جونم.


یکی از دوستان گفته بود 

-هر چقدم  خیابونا خلوت باشن و اسفالت خوبی داشته باشن و سرعت نامحدود باز وقت نمیشه تو این روز کاری کرد 


خب حالا تو این  وقت کم!   برم البوم عکس هامو یه نگاه بندازم،  از روزی که کوچیک بودم  تا اخرین عکسی که گرفتم  
اینجا میتونم  چن لحظه ای تصویر اونایی رو که دوس دارم ببینم ، بهشون لبخند بزنم و خاطراتی  رو که باهاشون دارم مرور کنم ،  بدون اینکه مسافتی طی کنم

بعد میرم سراغ کتابخونه م ، کتاب (ای شمع ها بسوزید)  اثر معینی کرمانشاهی

(از من دَمِ مرگ بهتون توصیه ،  که حتما حتما  این کتاب شعر مطالعه کنید)
 
میخوام این شعرشو یه بار دیگه بخونم و به ذهنم بسپارم ، شاید وقت شد،   واسه عزراییل خوندمش...

 نباشم گر در این محفل ، چه غم ، دیوانه ای کمتر
خوش آن روزی ز خاطر ها روم ، افسانه ای کمتر

بگو برق بلاخیزی بسوزد خرمن عمرم
بگرد شمع هستی ، بی خبر پروانه ای کمتر

تو ای تیر قضا ، صیدی ز من بهتر کجا جویی
به کنج این قفس مرغ ِ نچیده دانه ای کمتر

چه خواهد شد نباشد گر چو من مرغ سخنگویی
نوایی کم ، غمی کم ، ناله ی مستانه ای کمتر

ز جمع خود برانیدم که همدردی نمی‌بینم
میانِ آشنایانِ جهان ، بیگانه ای کمتر

چه حاصل زین همه شور و نوای عاشقی ای دل
نداری تاب مستی جانِ من ، پیمانه ای کمتر

چو مستی‌بخش، گفتاری ندارم ، دم فروبستم
سبو بشکسته ای در گوشه ی میخانه ای کمتر



آدم ها آمده اند که روزی بروند پس خاطره خوبی از خودت به جا بگذار
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792