پنجشنبه شب با شوهرم دعوا کردم به ناحق کتکم زد زد تو صورتک جا انگشتاش رو صورتم میسوخت ولی فقط گریه کردم هیچی نگفتم با گریه خوابم برد
صبح که بیدار شد یکی از فامیلای خیلی دورمون زنگ زد گفت دیشب خاب مامانتو دیدم گفتش بهت بگم اینقدر گریه نکنی
میگفت مامانت گفته دستایی من جون نداره بهش زنگ بزنم تو بهش زنگ بزن بگو اینقدر گریه نکنه
مامانم هفت ساله فوت کرده پرام و پشمام با هم ریخت وقتی شنیدم