داستانای من از مجردی شروع شد که کیست داشتم و بابتش لاپاراسکوپی شدم بعد ازدواج تا دوسال جلوگیری داشتم وبعدش یه بارداری پوچ دوباره بعد یکسال یه بارداری خارج رحم که عین سزارین جراحی شدم و یه لوله ام رو از دست دادم بعدش که همسرم جراحی واریکوسل انجام داد خدا دخترمو بهمون هدیه داد که الان دوسالشه از یه طرف نگران تنهاییشم و از طرفی با این بلاهایی که سرم اومده و انقدر عمل شدم کلا از بارداری میترسم...