وای مامانم تو این ۳۰ سال از دست جاریش چی میکشیده بنده خدا
آبان ماه پارسال شوهر عمم فوت کرد بعد توی دی ماه من میخاستم با دوستام توی کافه تولد بگیرم مامانم گف عمو هات حرف در میارن ول کن من گفتم به اونا چه ربطی داره اصلا خلاصه ما تولد نگرفتیم فردای روز تولدم شام خونه یه عموی دیگم دعوت بودیم بعد یکی از زنمو هام اومد نشست پیش مامانم گف چرا دخترت خط چشم کشیده چرا میزاری از این سن دس به ابرو هاش بزنه چرا لباس رنگی پوشیده ما عزاداریم من بهم خیلی بر خورد ولی چیزی نگفتم با اینکه روز قبلش تولدم بود کسی بهم تبریک نگفت گذشت شد آخرای اسفند ماه عمو بزرگم زنگ زد به بابام کلی فحش داد گفت چرا به اون عموی دیگم گفتی زنت تو کار همه دخالت میکنه گذشت شد فروردین ماه امسال ما رفتیم عروسی فامیل مامانم بازم بهمون تیکه انداختن و حرف و حدیث که ما عزاداری هستیم گذشت تا دیروز عصر خونه یه عموی دیگم بودیم همون زنعموم دوباره بهم گفت چرا چتری جلوی موهات رو هایلایت کردی چرا ناخن کاشتی منم جوابش رو دادم گفتم پدرم هیچ مشکلی نداره هرچی گفت جوابش رو دادم امروز عمو بزرگم اومد دم در خونمون بهم گفت بیشعور تو به زن عموت احترام نزاشتی عموت ناراحته