امروز رفته بودیم بیرون یهو یه ماشینی جلوی ما پارک کرد یه دختر ازش اومد بیرون از این خیلییی ریزه میزه ها و اینا همون که پیاده شد یجوری شدم خودمم نمیدونم چجوری...
بعد دیدم شوهرم داره نگاش میکنه چند دقیقه بعد یه پسر هم از سمت راننده پیاده شد شوهرم گفت نگا پسره شلوارش چ پاره پوره س شلوار نیست نخه انگار بعد منم بهش گفتم ولش کن به ما چه ربطشه... من که اینو گفتم همزمان در عرض چند دقیقه نمیدونم چی شد که اونام رو به رو ما بودن دختره به پسره در حد دوکلمه یه چی گفت پسره یهو قاتی کرد بطری آب پرت کرد سمت شیشه جلو یهو شوهر منم قاتی کرد به من و🥲👋⚡☄️...
نمیدونم چرا حس میکنم یه چیزی این وسط درست نیست...
این حس عجیب من این وسط یه چیزی داره بهم میگه که خودمم نمیتونم باور کنم...
من هیچوقت تو این چند سال زندگی شک نبوده تو دلم یا تو دلم همچین حسی نیوفتاده بوده