تولدش بود....واسش هدیه گرفتم...گرون وخوشگل...خودش دید شوک شده بود تو عمرش همچین چیزی نداشت.خوب وخوش بودیم در طول روز من آورد دم در خونه رسوند...جلوی در هر چی از دهنش درآمد گفت...که چرا میپرسی کجام...چیکار میکنم...چرا زنگ میزنی میپرسی کجام...خسته شدم از کارات...داد میزد سرم...هی میگفتم آروم باشه....بغضم ترکید....بازم داد میزد....گفتم مگه اشکالی داره زنگ بزنیم بپرسیم هواسمون ب هم باشه خودتم اینجوری بودی....حالا دوست نداری....خلاصه هر چی ایراد داشتم الکی کشید وسط .....نمیدونم چشمه...